"قسمت سی و یکم"
فکر میکرد چاتای خوابیده باشد.حوله ای به دور کمر بست و درحالیکه با حوله ی کوچکتری موهایش را خشک میکرد از حمام خارج شد و آهسته به اتاق خواب برگشت ولی چاتای بیدار بود حتی روبدوشام سرمه ای بتن روی صندلی میز کامپیوترش نشسته سیگار میکشید! نور چراغ خواب همچنان اطراف را یکنواخت روشن کرده بود...
"چرا نخوابیدی؟" آراس حوله کوچک را دور گردنش انداخت و لباسهایش را که پخش اطراف بود جمع کرد. چاتای با لذت نیم تنه ی پنبه ای او را تماشا میکرد و پک های عمیقی به سیگارش میزد:"بهتری؟"
"اوهوم"آراس از جیب شلوار جینش موبایلش را درآورد تا طبق عادت پیام یا تماس ها را چک کند ولی تازه یادش آمد خاموشش کرده و دلیل این کارش ،دلش را فشرد پس بیخیال گوشی شد و آنرا روی پاتختی پرت کرد:"چی میکشی؟ بوی عجیبی داره!"
"سیگار خارجیه!"چاتای حواسش در گوشی آراس مانده بود!
آراس به سمتش رفت. در تلاش برای فراموش کردن اورچون بود:"بده بینم!"
"فکر نکنم خوشت بیاد!"چاتای دستپاچه شد چراکه دروغ گفته بود و سیگارش در واقع مخدر دستساز بود! ولی آراس تا به او رسید سیگار را از دستش قاپید:"تو نمی خوایی آدم شی چاتای؟!"
و پکی با لذت به آن زد! "هیممم...انگین انداخته بهت!"
چاتای شیفته از این زرنگی عشقش دست به حوله اش انداخت:" نمی دونستم تو هم میکشی!"
آراس حوله را یک دستی چنگ زد تا روی خود نگه دارد و در عوض سیگار را پس داد:"فقط می
خواستم مطمئن شم همچنان عنی!"
چاتای حوله را ول نمیکرد.حتی سیگار را لبه ی میز کامپیوترش گذاشت تا دو دستی آراس را به سمت خود بکشد:"چته؟! ازم خجالت میکشی؟!"
آراس متعجب از تلاش او برای لخت کردنش غرید:"خیسم بابا ولم کن خودمو خشک کنم"
چاتای اینبار بازوهایش را دور کمر لخت او انداخت و با جدیت او را به سمت خود کشاند و در آغوشش نشاند!"گفته بودم امشب خواب نداریم!"
آراس از این اشتیاق چاتای خوشش آمد و بازویش را دور گردن او حلقه کرد:"سنگین نیستم؟!"
چاتای چانه اش را برای گرفتن بوسه بلند کرد:"سنگینی عزیزم ولی بهم حال میدی!"
آراس سر خم کرد و با اینکه بنظر می آمد چاتای بوسه ی طولانی و عمیقی می خواست، فقط لبهایش را یک لحظه چسباند و سرش را عقب کشید:"باس بخوابم چاتای! صبح ست دارم"
چاتای که از بوسه محروم مانده بود اینبار به تن آراس طمع کرد و نوک سینه ی او را که درست جلوی دهانش بود لیس زد.آراس غلغلکش آمد و خواست بلند شود ولی چاتای بازوهایش را تنگ تر کرد و اینبار برجستگی قشنگ پستان او را تماماً به دهان گرفت و مکید!آراس بجای بلند شدن بیشتر روی چاتای افتاد و پوستش بر اثر فشار جدی دندانهای چاتای آتش گرفت!
YOU ARE READING
Insanity Play
Fanfictionدر اول قرار بود یک پروژه ساده باشد ولی کاراکترها بازیگران را تسخیر کردند و سناریو زندگیشان را تحت تاثیر قرار داد.... دیگر تشخیص فرق میان واقعیت و داستان دوست و دشمن، عشق و نفرت، رقیب و همکار و حتی روز و شب غیر ممکن شده بود...