"قسمت صد و دو"
سکوت هیجان انگیزی داخل ماشین برقرار بود و هیچکدام شهامت شکستنش را نداشتند.در واقع آراس لازم میدانست در مورد ایجاد اختلال و اسکاندال در ضبط تبلیغ چیزهایی به چاتای گوشزد کند ولی برای دقایق اولیه بعد از آشتی انصاف نبود.در ضمن دلش نمی خواست این جو جذاب و شیرین را با تکرار نصایح قبلی خراب کند که خود چاتای بالاخره لب باز کرد...
"می دونم نباید اونکارا رو میکردم!"
آراس از اعتراف صریح چاتای خوشحال شد ولی باز هم جرات نکرد موافقت کند. ادامه ی سکوتش چاتای را مجبور به ادامه دادن کرد:"همش تقصیر توست!"
آراس دیگر نمیتوانست ساکت بماند ولی تا دهانش را باز کرد اینبار چاتای با جمله ای دیگر ساکتش نگه داشت"وقتی قضیه تو باشی نمیتونم خودمو کنترل کنم و بدون اینکه متوجه باشم کارای احمقانه انجام میدم!"
آراس لبخند خجلی زد:"حالا دیگه احمق بودنت هم تقصیر منه؟"
ولی چاتای به شوخی او نخندید.جدی بود و از این بابت خیلی معذب بود.آراس از ساکت شدن ناگهانی چاتای متوجه جدیتش شد و لبخندش را جمع کرد:"اونا بچه های ست ما نبودند بهرحال!
فکر نکنم مشکلی پیش بیاد"
"حرف من این نیست!"چاتای حال عجیبی داشت.این حرفها مدتها بود که دلش را سوراخ میکرد و نمیدانست باید مطرح کند یا نه ولی به عقیده ی آراس هم نیاز داشت قبل از آنکه دوبار دیر
بشود"وقتی بهت نزدیک میشم خرابکاری میکنم...دیونه میشم،آبروریزی میکنم و بهت آسیب میرسونم!"
نگاهش را از مسیر روبرو برنمیداشت و این جدیت آراس را کم کم میترساند:"اگر منظورت قضیه یلدران و دعوامونه باس بگم تو حق داشتی که..."
"تو اون قضیه هم من مقصر بودم!"چاتای بخاطر یادآوری آن روز بغض کرد.
آراس گیج شده بود.این طرز صحبت مناسب چاتای نبود.او اصلاً کسی نبود که چنین موقعیت خوب را با حرفهای تلخ و رسمی خراب کند!
"من با رفتارم باعث شده بودم اعتمادت ازم سلب شه...و خب رفاقت غلط با یلدران و دوربین گذاشتن هم اشتباهات بعدیم بود"
آراس این حجم از درک و فهم و شکسته نفسی و احترام چاتای را باور نمیکرد! "همش سوتفاهم بود که میشه فراموش کرد!"
"آره میشه اما نباید فراموش کرد!"
آراس حالا دیگر رنجیده و ترسیده بود:"منظورت از این حرفها چیه؟"به نیم رخش نگاه کرد و چاتای سرعت کم کرد و ماشین را کناری نگه داشت تا تمام حواسش به صحبت باشد.
"منظورم اینه..."بالاخره رو به آراس کرد و با دیدن چشمان ستاره ای منتظرش در چیزی که میخواست بگوید مطمئن ترشد:"من آدم خطرناکی هستم!"
YOU ARE READING
Insanity Play
Fanfictionدر اول قرار بود یک پروژه ساده باشد ولی کاراکترها بازیگران را تسخیر کردند و سناریو زندگیشان را تحت تاثیر قرار داد.... دیگر تشخیص فرق میان واقعیت و داستان دوست و دشمن، عشق و نفرت، رقیب و همکار و حتی روز و شب غیر ممکن شده بود...