قسمت شصت

90 12 0
                                    


"قسمت شصت"

لنگه ی در ایستاد ولی نمی خواست برگردد. نمی خواست چیزی ببیند که باعث ترس و نفرتش از چاتای شود. چه شوخی چه جدی دیگر زیاده روی کرده بود ولی چاتای جدی بود!"برگرد!"

آراس با خشم در چهره ،روی پاشنه اش چرخ زد و رو به چاتای کرد اما با دیدنش نفسش برید و چشمانش گرد شد:"چ...چا...چاتای!چکار داری میکنی؟!"

چاتای لوله اسلحه را بیشتر به شقیقه اش فشرد:"بشین رو مبل مرت وگرنه خودمو میکشم!"

آراس دست خالی اش را به حالت تسلیم بلند کرد:"هیچ شوخی خوبی نیست چاتای!اگر انگشتت رد شه..."

چاتای غرید:"اسم من سارپه! سارپ یلماز!"

آراس خنده ی سرد و کوتاهی کرد:"خیلی خب!دیگه داری شورشو درمیاری!تو متوجه هستی اون اسلحه از ابزار ست نیست و...پره!؟"

چاتای با دست دیگرش به مبل اشاره کرد. آراس آنچنان وحشت کرده بود که حتی نمی توانست راه برود:"باشه میشینم! تو هم اون لعنتی رو بیار پایین!"

ولی چاتای منتظر شد تا آراس به مبل برگردد. خودش نمی فهمید چکار دارد میکند.فقط می خواست به نحوی از خروج و دوری معشوقش جلوگیری کند و تنها این راه بنظرش کارساز بود!

آراس خیره به دست چاتای که قاطعانه اسلحه را به سر خودش میفشرد، روی کاناپه نشست.

چاتای از نگاه ترسیده ی آراس لذت برده حتی تحریک شده بود.دوست داشت ادامه بدهد و

این هیجان را به اوج برساند ولی ریسک بزرگی بود چون مطمئناً آراس همین الانش هم از دست او عصبانی و حتی شاید متنفر شده بود پس نیشخند زد و اسلحه را کنار کشید بلکه با تظاهر به شوخی فضا را نرم کند:"چطور بودم؟شبیه سارپ شدم یا نه!؟"

آراس هنوز گیج بود. نه این یک شوخی و دیوانگی ساده یا تلاش برای حس کردن کاراکتر یا حتی جلب توجه کردن و ممانعت از خروج او نبود!یک درد بزرگ در پس ظاهر چاتای بود که نیاز به درمان داشت!

"این کارا یعنی چی چاتای؟!" آراس هنوز بخودش نیامده بود و به همین خاطر صدایش می لرزید:"تو...دردت چیه هان!؟"و یک لحظه شک کرد شاید باز هم مواد مصرف کرده بود!

چاتای با لبخند ترسناکی بر لب روی صندلی نشست و اسلحه را روی میز گذاشت:"زوده خب! کجا میری؟چاییتم نخوردی هنوز!" و خودش استکان را با دو انگشت بلند کرد و کمی چشید.

آراس نفس سختی میکشید:"میدونی...هیچ بامزه نبود!" و فقط برای مطمئن شدن از حال روحی چاتای دوباره از جا بلند شد:"برای فردا باید بیست صفحه ی لعنتی حفظ کنم و واقعاً وقت ندارم اینجا بشینم و لوس بازیای تو رو..."

چاتای دوباره اسلحه را برداشت و اینبار به سمت او نشانه رفت:"خستم میکنی آراس!اگر یه بار دیگه پاشی یکی از ما کشته میشه!"

Insanity PlayWhere stories live. Discover now