قسمت شصت و پنج

95 10 0
                                    


"قسمت شصت و پنج"

همانجا روی هم خوابیده بر کاناپه مانده بودند.آراس سر کم موی چاتای را روی سینه نوازش میکرد و چاتای دست دیگر او را که از مبل آویزان بود گرفته دانه دانه انگشتانش را لمس و بازی میکرد.آنقدر آرامش داشتند که حتی زنگ مکرر موبایلشان هم نمی توانست آنها را از جا تکان بدهد تا اینکه یکی بالاخره از بی جواب ماندن خسته شده به تلفن خانه اش زنگ زد...

"نمی خوایی جواب بدی؟"

"تنها کسی که برام مهمه اینجا بغلمه!"

نیش چاتای با شنیدن این حرف آراس باز شد. دست او را بالا آورد و بوسید.تلفن به پیامگیر رفت(درست زنگ زدید منزل آراس بولوت ولی به دلایلی نمیتونم الان جواب بدم بعد بوق پیامتونو بذارید) بوووووق! "آراس؟چند بار به گوشیت زنگ زدم سمس هم فرستادم ولی فکر کردم شاید گوشیتو جایی فراموش کردی که جواب نمیدی!" شوهر خواهرش بود.نیش آراس بسته و چشمان چاتای باز شد.پیام ادامه داشت"من با اورچون صحبت کردم راضیش کردم همه چیزو به خانواده ات بگه!امروز مرخص میشه...قراره خونه ی اونا جمع شیم بیا و از خودت دفاع کن"

دست آراس روی سر چاتای بی حرکت شد و چاتای دست او را رها کرد.یک بوق دیگر پایان پیام را اعلام کرد و دوباره خانه در سکوت فرو رفت.باز هم اورچون به نحوی دقایق شیرین آنها را

زهر کرده بود.

"میری؟!" با اینکه چاتای سعی کرده بود دخالت نکند نتوانست جلوی فضولیش را بگیرد.

"نمیدونم"آراس دستهایش را پس کشید تا قصد بلند شدنش را نشان بدهد و چاتای پایین تر خزید و طرف دیگر کاناپه نشست.آراس میدانست اگر بیشتر بماند چاتای او را به حرف خواهد کشید پس به بهانه ی دوش گرفتن از جا بلند شد و به حمام رفت.

چاتای دقایقی سر به زیر منتظر آرام شدن خودش ماند ولی هر لحظه بیشتر و بیشتر نگران و عصبی میشد.پس طاقت نیاورد و بدنبال آراس رفت ولی آراس انگار حدس میزد چاتای مزاحمش خواهد شد، در را از پشت بسته بود!

"آراس؟"چاتای با تعجب به در ضربه زد!

آراس تازه زیر دوش رفته بود:"بله؟" شیر آب را بست.

چاتای دوباره دستگیره را امتحان کرد:"چرا درو بستی؟"

آراس با دودلی نالید:"الان کارم تموم میشه میام"

چاتای متعجب تر شد.بنظر می آمد آراس هنوز هم با او صادق نبود و احساساتش را برای خود مخفی نگه میداشت! با اینکه چاتای متوجه این موضوع شده و بشدت متعصب شده بود ولی مجبور بود خود را کنترل کند چراکه هنوز این رابطه ی شکننده محکم نشده بود که جرات کند دوباره وارد جنگی شود که میداند آخرش حتماً بازنده است.

آراس بااینکه وعده داده بود زود از حمام خارج شود ولی کسب آرامش و کنترل اعصابش آنقدر راحت نبود پس همانطور زیر دوش چشم بسته و سر به بالا آنقدر ایستاد تا بتواند تصمیم درست و حتمی بگیرد.با اینکه فاش شدن رازهای گذشته و سربلند روبرو شدن با خانواده آرزوی دیرینه اش بود اما می دانست این موضوع چاتای را ناراحت میکند و محال است چنین اجازه

Insanity PlayWhere stories live. Discover now