p.54

848 227 34
                                    

روزای بد پشت سر هم...


گرما توی صورت میزد و بهار رفته بود...


آفتاب غالب شده بود و طلایی سیاه شده بیش از هر وقتی خودنمایی میکرد...


رایحه ی لطیف شاهپسند لیمویی توی هوا اتاق رسوب کرده بود...


ملافه ها بوی روغن لوندر می دادن...


دم نوش جینسینگ نیم خورده توی لیوان لکه انداخته بود...


و همه شون نشونه ی ی چیز بودن...


خواب آشفته و پر کابوس محبوب شیطان...

بعد از اون شب،آرامش بین کابوس ها گم شده بود...


پریدن سهون از خواب به چندین بار در شب هم می رسید و با هر رویای شوم قلبش از ترس پاره میشد...


هر چقدر که میگذشت خوابیدن سخت تر میشد و سهون خسته تر...


بدن رنجورش برای خواب التماس میکرد، ناخودآگاهش منعش میکرد...


خواب های کوتاهش رو بهم میزد و از عذاب دادن نارسیس لذت میبرد...


روش های گیاهی بی نتیجه مونده بودن...


جونگین با چندتا متخصص مشورت کرده بود...


بعضیاشون میگفتن سهون با روان درمانی خوب میشه...


ولی بعضیاشون تاکید داشتن برای ریشه یابی مشکل خوابش باید ی شب رو توی آزمایشگاه خواب بگذرونه تا با بررسی فعالیت های مغزش بتونن نظر بدن...

مسئله اینجا بود که سهون هیچکدوم رو نمیخواست...


نمیخواست کسی نزدیکش شه...


نمیخواست خونه رو ترک کنه...


فقط قبول کرده بود به اجبار آرام بخش های تزریقی و خواب آور اندکی خواب رو به عاریه بگیره...


و کای تصمیم گرفته بود صبر کنه...چون فشار آوردن به سهون توی این دوران بدون شک نتیجه عکس میداد...



****



توالی ترسناک ذهنی...


تکون های بدنش...


شیطان از صدای ناله های محبوبش بیدار میشه...


تنفس سخت و شدید سهون نشونه ای از دیدن ی کابوس دیگه بود...


دست جونگین سمت بازوی نارسیس خوابیده میره تا حرکات بدنش رو محدود کنه...


ولی قبل از رسیدن دستش به بازوی سهون،چشم های سهون باز میشن و شتاب زده به حالت نشسته درمیاد...


نفس نفس میزد و دونه های عرق روی شقیقه هاش برق میزدن...

شیطان خودشو به محبوبش نزدیک میکنه:سهون...


نارسیس خودشو عقب میکشه و داد میزنه:بهم دست نزن...


بدن جونگین میانه ی راه خشک میشه و با صورت ناخواناش به سهون نگاه میکنه که می لرزه و موهای خودش رو میکشه...

Castaway|مطرودWhere stories live. Discover now