p.10

2.2K 407 28
                                    

پارک چانیول با بیست و نه سال سن،مثل ی بچه ی نابالغ سعی داشت خودش رو گول بزنه و چرخ زدن افکارش حول محور بکهیون رو انکار کنه.
ولی ادمی که غار رو پشت سر گذاشته و خود اشیا رو به جای اوهامشون دیده،دیگه نمیتونه مثل قبل نادون بمونه.
جسمی که چشم چانیول رو روشن کرد،بکهیون بود و حالا مهم نبود چقدر ازش فرار کنه...اون بچه اثرش روی سنگ خاطر چانیول حک کرده بود.

صدای خندیدنش از توی باغ میومد. دیشب نام، ارباب ریزه رو به حمام برده بود...حتی فکر دستای اون پیشکار روی تن بکهیون،اخم عمیقی رو به صورت چانیول تزریق میکرد.
جانشین نمیتونست راضی شه ک اون پیشکار به راحتی بکهیون رو برهنه میبینه و لمس میکنه.
نفسشو از این فکرهای وارونه و عجیبش که بوی مالکیت طلبی همیشگی رو میدادن،فوت میکنه.
(نام از بچگی باهاش بوده.مطمئنا نگاه سوئی به بکهیون نداره...آره...به من ربطی نداره...من فقط مسئول امنیتشم...من و اون راهمون جداست...)

حتی نمیدونست چرا از دوربین مداربسته داشت صحنه ی لعنتی خشک کردن بکهیون توسط نام بعد از حموم شبانگاهی پسر رو می دید.
چشمای بسته و راضی بکهیون...دستور های کوچیکی که میداد.

تقه های کوچیک روی در و ظاهر شدن بکهیون توی اتاق کار چانیول،شبیه پاتک زدن به دشمن، ناگهانیه.
چانیول فیلم رو میبنده:چیزی میخوای بکهیون؟
چیتا سری تکون میده:میخوام برم بیرون.
چانیول بلند میشه:باهم میریم.
بکهیون چشم غره ای میره:با دوستام قرار دارم.حضورت...
-:اسمشون؟کجا قرار دارین؟از کدوم خانواده هستن؟
بکهیون ناراضی تر از قبل این پا و اون پا میکنه:چرا بازرسی میکنی؟دوستای دبیرستانم هستن...با سهون.
-:از کدوم خانواده...گین یا نه؟کجا قرار دارین؟تو مگه فوبیا نداری چرا بیرون قرار گذاشتین؟
-:بس کن چانیول. همه ی اطرافیان من که جانی و روانی نیستن.
به سمت در میره و مرد پشت سرش راه میوفته.
بکهیون می ایسته و انگشتشو بالا میاره:فکر اینم نکن باهام بیای...به پرستار بچه نیاز ندارم.
چانیول اخمی میکنه:سرخود شدی!
-:لعنت بهت...ی قرار ساده س...انقد اون امنیتتو نکن تو کونم.
با شنیدن این گستاخی ابروهای مرد بالا میرن و بکهیون خجالت زده از همچین مکالمه ای لب های باریکشو داخل دهنش میکشه...گند زده بود.
چشماشو از چشم های شمن میگیره و به سختی زمزمه میکنه:حالا هر چی.
به سرعت پشت در غیب میشه و از داخل راهرو داد میزنه:من رفتم.
صورتش شبیه سیب قرمز شده بود...گونه هاش گرم شده بودن...بعد از اون اتفاقای اتاق این مستقیم ترین برخوردشون بود و بکهیون اخرش گند زده بود... اصن تقصیر خود اون اشغال بود.
ریزه به خودش دلداری میده.
(تقصیر من نبود...همش گیر میده...آره...ولش کن بکهیون...بهش فک نکن.)
با این فکرا،از توی کمدش شلوار جین و پیراهن سفید و پالتوی خز دارش رو همراه نیم بوت های چلسیش درمیاره.
دستی بین موهاش میکشه،ی میکاپ سبک که بد نمیشد...نه؟

جه با دیدن پیاده شدن بکهیون از اون رولز رویس slogan سوتی بلندی میزنه:کشته مرده هاتو کی جمع کنه پرنسس؟
چیتا کجخندی میزنه:این وظیفه رو به بنده ی کم مقدارم یعنی جنابعالی می سپارم.
جه جونگ با خنده موهاشو بهم می ریزه:چه زبونیم در اوردی...خودمونیم نگرانم کرده بودیا.
توی راهرو پیش میرن.
-:نگران من؟چرا؟
جه جونگ شونه ای بالا میندازه:ازت خبری نبود...سهونم چیزی نمی گف.
چیتا سری تکون میده...
در اتاق رو باز میکنه و جمع دوستای مشترک خودش و جه و سهون با دیدنش داد و فریاد میکنن.
حسی بهتر از اینکه ی سری خل و چل مثل خودت وجود دارن و تنها نیستی؟
پالتوی خز دارش رو آویزون میکنه...پیراهن نازک سفیدش توی تنش لق میخورد.
چشمی بین جمع میچرخونه:سهون کو؟
نانا شونه ای بالا میندازه.
بکهیون،گیج به جه نگاه میکنه:نیومده؟!
جه سری تکون میده:بیشتر از بیست بار بهش زنگ زدم...تهش گف سئول نیس...
بکهیون با حس بدی کنارش میشینه:کجاست پس؟
رن دستی توی هوا تکون میده:کار اون هیچ وقت معلوم نیست...احتمالا با اون دیوونه های توی تیم پارکورش تاب میخوره...چی بهش میگف؟ چالش در شهرهای ناشناخته؟
نوک انگشت بکهیون با لبه ی لیوان ابمیوه ش بازی میکنه:مثل اون سری غیب نشه...
جه میخنده:کارش مگه همین نیس؟یهو ول میکنه میره...چیزی هم تخمش نیس...ولش کنید.
بقیه سری برای تایید تکون میدن.
جونگده با نیشخند خودش جلو میکشه:خب بکهیون کوچولو...زندگی با پارک چطوره؟
بکهیون ظرف چیپس رو برمیداره:خوبه.
جونگده ادامه میده:نمی فهمم چرا باید بهت پناه بده...توی کتم نمیره.
جه جونگ پادرمیونی میکنه:اوقات این بچه رو تلخ نکن...بلند شو ی چیزی عر بزن...مجلس ترحیم ک نیومدیم.
جونگده انگشت وسطشو بالا میاره:خواهرتو...
نانا جیغ میکشه:جونگده خفه شو و اون جمله رو کامل نکن.
جمع دوستای بکهیون دقیقا همینقدر دیوونه بود.
رفص نور و صدای بلند جونگده و همراهی جمع، جام های مشروب و لیوان ابمیوه بکهیون بهم میخوردن و جونگده خستگی ناپذیر داد میزد.

Castaway|مطرودWhere stories live. Discover now