صدای افتادن خرده های شیشه توی ظرف فلزی...
شیطان سر معشوقش رو به سینه ی خودش فشار میده و پرستار با صبر شیشه های خونی رو با پنس از داخل زخم ها بیرون میکشه...اثر مسکن کیتسونه رو توی خلسه برده بود و توی آغوش شیطان همه چیز دور به نظر می رسید...
چشمای جونگین هشیار و دردمند به زخم های عمیق کف دست سهون خیره بودن...
بعد از اینکه پرستار اطراف زخم ها رو تمیز کرده بود،تازه خط های هولناک به شیطان نیشخند زده بودن...خط های کوتاه بین بند انگشتا...
نا منظم...
چندتاشون سر انگشتای سهون رو کاملا مجروح کرده بودن...
روی انگشت اشاره ی سهون ی خط بلند رد انداخته بود...روی هر سه بند انگشتش...
سر انگشت انگشت حلقه ش کاملا زخمی بود و کای حتی نمیدونست چطور...پرستار به آرومی دست سهون رو جلوتر میکشه و چندتا ضربه ی پنبه،خون رو از روی زخم ها کنار میزنه...
اثر انتقام آینه روی کف دستش،تمام خط های طبیعی کف دستش رو قلع و قمع کرده بود...
اون سه تا خط اصلی سطح دستش که پیشگوها آینده رو از روشون میخوندن،پاره پاره و منقطع شده بودن...
ی شکاف که سه تا رو قطع کرده بود...
ی شکاف که دقیقا روی یکیشون خوابیده بود و اثر خط رو عمیق تر کرده بود...
و ی عالمه علامت های پراکنده و ریز و درشت...
شیطان چشم هاشو روی هم فشار میده...زخم های کف دست سهون...با قطع کردن خط های کف دستش... میتونستن سرنوشت کیتسونه رو تغییر بدن؟میتونستن آینده ی بهتری رو تضمین کنن؟
(ایمانم به معجزه ها رو از دست دادم...
طعم زندگی تغییر کرده...
نه تلخه...نه گزنده...
شوره...شور...
از اشک های تو...
گریه های من...)زن دست سهون رو میچرخونه...
لب های مرد روی موهای سهون...
مورفین اطراف رو برای سهون کشدار کرده بود...
پرستار با دقت زخم های پشت دست نارسیس رو چک میکنه و لب میزنه: خوشبختانه شیشه ای داخل این زخم ها نیست...
کای سرش رو تکون میده و زن باند سفید رنگ رو دور دستای سهون می پیچه...زمان طولانی تر...
پرستار دست کش هاش رو عوض میکنه...جابجا میشه و با صبر زخم های کف پای نارسیس رو نگاه میکنه...
شیطان با صدای خشکی میپرسه:توی چه وضعیه؟
-:چندتا زخم عمیق داره...و...تیکه های باقی مونده از شیشه...کای صورتش رو بین موهای سهون و بوی محو پرتقال پنهان میکنه...
همون حرفای دکتر...
اونقدر بهم ریخته بود که نخواد جزئیات بیشتری بشنوه...زن،شکسته ی بلند رو از سینه ی پای سهون بیرون میکشه:به هیچ وجه اجازه ندید قبل از بهبود کاملشون، روی پاهاشون وایسن...
کای فقط سرش رو تکون میده...
ازقرمزی خون متنفر شده بود...
سرش رو پائین تر میبره...
گرمای بازدم سهون رو صورتش...
نجوای نارسیس کنار گوشش:ی ذره گیجم...مغزم پر حرفه...
شیطان شقیقه ی محبوبش رو می بوسه:بخاطر مسکنه...تنها که شدیم هر چقدر میخوای حرف بزن...
YOU ARE READING
Castaway|مطرود
FanfictionCOMPLETED ✾ژانر: BDSM.Angst.Dram.Smut ✾کاپل: کایهون ✯ چانبک ✾خلاصه: سهونی که از روی تفریح کیف کیم جونگین معاون مدیر عامل رو می دزده حتی یک درصد هم احتمال نمیده که به اون مرد گره بخوره... بکهیون از جانب خانواده ش طرد میشه و به دشمن خانواده ش پناه می...