(سرم سبکه...دنیا ابریه...بهشت کای همیشه تیره ست....)
صدای قدم های شیطان روی کف سرد سیمانی...
بدن بیحال و سر گیج کیتسونه...
گیج از ضربه ی لیوان...
تاب خوردن طناب های مشکی آویزون از سقف...
چنگ شدن انگشتای دام توی موهای ساب زخمیش...
صداش سرد و پر نفرته:همون اول بهت گفتم پنهانکاری ی جور دروغ گفتنه....خط قرمز ما پنهان کاری تو بود....ولی تو هر بار بی توجه به هر چیزی ردش میکردی و از بلند نظری من سو استفاده...
سر سهون رو بالا میکشه:ولی امروز آخرشه...راستشو بگو...چند بار از ته دل به حماقتای من خندیدی؟
صورت سهون از درد ریشه ی موهاش در هم میره، به سختی پلکای کم جونش باز میشن و زمزمه میکنه:داری اشتباه میکنی...
شیطان به شدت سرش رو هل میده و داد میزنه:نه....تا الان اشتباه می کردم...اگه ی افسار بهت بسته بودم،اینجوری چموش بازی درنمیاوردی...
گونه ی سهون روی زمین کشیده میشه و زمین برای خط انداختن اون صورت هیچ تردیدی نمی کنه.
بوی شکوفه توی اتاق پیچیده بود...
سرمای کف بدن کیتسونه رو کرخت کرده بود و چشمای نیمه بازش خیره قدم هایی بودن که داشت ازش دور میشد و به اون سمت اتاق میرفت... اتاق نیمه روشن بود...بوی ضعیف سوختن چوب میومد...
(جونگینی یا کای؟
هیچ کدوم...تو شیطانی...شیطان...
مردی نیستی که عاشقش بودم...عاشقش هستم...چشمات عوض شده...)
و وقتی قدم ها برمیگردن، سهون از یقه بالا کشیده میشه و صاحب همون قدم ها روی سطح چوبی پرتش میکنه...
طنابای مشکی توی دستای جونگین فشرده میشن...
رگ های ساعد دستش جوری بودن که انگار میخواستن پوستش رو پاره کنن...
کاتر توی دستش با حسی فرای خشونت لباس های کیتسونه رو پاره میکنه...
در حالیکه خونسردی و لذت توی چشماش موج میزدن...
هیچ پوششی نباید روی بدن سهون باقی می موند...
نتیجه ی تقلای نارسیس،نشستن مشت جونگین روی فکشه...
-:بمیر سر جات سهون!
کیتسونه حس میکنه فکش جابجا شده و درد تیزی درون گوشش می پیچه...
حرکت بعدی جهنمی،برگردوندن سهون به روی شکمه...
دنیای اطراف برای سهون توی خلا فرو میره...انگار بُعد جدیدی باز شده و تمام ضربه های کای به جای درد،حس بوسه میدادن...
STAI LEGGENDO
Castaway|مطرود
FanfictionCOMPLETED ✾ژانر: BDSM.Angst.Dram.Smut ✾کاپل: کایهون ✯ چانبک ✾خلاصه: سهونی که از روی تفریح کیف کیم جونگین معاون مدیر عامل رو می دزده حتی یک درصد هم احتمال نمیده که به اون مرد گره بخوره... بکهیون از جانب خانواده ش طرد میشه و به دشمن خانواده ش پناه می...