بکهیون تیکه ای از شکلات تلخ توی دست سهون رو برمیداره و کنارش میشینه.
سهون به شهر از پشت پنجره ی خونه ی بکهیون نگاه میکنه: میگن شکلات تلخ ضد افسردگیه...ی روز در اثر اوردوز شکلاتی می میرم.بکهیون پاهاشو روی پاهای تتو ارتیست میندازه:تو باید ی روانشناسو ببینی... مثل همونی که برای من پیدا کردی و بهم کمک کرد فوبیام رو کنترل کنم.
سهون شکلات رو میجوه و با دهن پر جواب میده:می بینم...بهم میگه از اوناییم که افسرگیش تخفیف پیدا میکنه ولی خوب نمیشه.
آهی از بین لب های بکهیون رها میشه:متاسفم.
-:نباش...اوضاع تخمی من ترحم نمیخواد...میخواستم تن وامونده م رو تکون بدم از کره برم...ولی خاک بر سرم که دور از اون شیطان مسلم دووم نمیارم.بکهیون دستاشو دور بازوی سهون حلقه میکنه:هی...تو رئیس شرکتی...کجا بری...
سهون سرشو به پشتی نرم کاناپه استخونی رنگ نکیه میده:کدوم رئیس...
-:احمق نباش دیگه...نصف سرمایه رو تو آوردی.
-:خب...خب...پشت تلفن گفتی چانیول اومده بود.
بکهیون تکونی میخوره:آره.
سهون انگشت شکلاتیش رو مک میزنه:خب...چی گفت؟چرا اومده بود؟ اصن چجوری پیدات کرده؟
-:می گفت دوستم داره...وقتی مست بوده آدرسو به راننده تاکسی داده...
-:باید به واحد امنیت برج تذکر بدم...نمیشه هر مستی بیاد دم درت و اینا نفهمن...اون دوست داشتنشم... هر مادر خرابی که شما دو تا رو میشناسه، میدونه...دیگه چی؟-:گفت پدر بچه ی اون دختره نیست.
سهون به آسمون نگاه میکنه:نیست؟دختره بچه رو از کجا آورده پس؟ خریده؟
بکهیون بعد از مکث چند ثانیه ای میگه:میدونی...ینی...چانیول نمی تونه بچه دار شه.ابروهای سهون توی هم میرن:هوم...فعلا بهش فکر نکن...اون باید اینو بهت ثابت کنه...
بکهیون سری تکون میده و ساکت می مونه.
سهون توی فکر بود...چیزی ذهنشو مشغول کرده بود که در صورت عملی شدن،عالی میشد.****
-:میخواستی منو ببینی.
چانیول حین وارد شدن به مغازه ی سهون میگه.-:خودم میدونم چی خواستم.
چانیول توی مغازه ی کم نور جلو میره و سهون رو بین دود سیگارها می بینه،در حالیکه ی طراحی نصفه زیر دستشه.
سهون،نگاهشو روی طراحی حس میکنه.
بدون اینکه سرشو بالا بیاره میگه: طرح تتوئه.
ابروی چانیول بالا میره:چیزی نگفتم.
سهون سرشو بالا میاره:ولی کنجکاویتو حس کردم.
به کاناپه ی قدیمی چرمی اشاره میکنه:بشین.
چانیول توی سکوت به سهون نگاه میکنه...تا اینکه بالاخره تتوآرتیست به حرف میاد:میخوام کمکت کنم جوی رو از زندگیت حذف کنی.
-:برای چی؟
-:مشخص نیست؟بخاطر بکهیون.-:من نمیتونم بچه دار بشم سهون...به طور واضح توی آزمایشاتی که خیلی وقت پیش انجام دادم،این مورد ثبت شده...تعداد اسپرم های سالم و نطفه دارم کمن...در ضمن اینکه هیچ وقت با اون هرزه همخوابی نکردم.
سهون،عکس رو سمت چانیول می گیره:اینو برای بکهیون فرستاده بود...حقیقتو بهم بگو...منم کمکت میکنم...
چانیول روی عکس دقیق میشه:من هیچ شبی برهنه کنارش نخوابیدم!
سهون روی کاناپه میشینه:الکل یا همچین چیزی نزدی؟
-:چرا...اغلب شب ها مست بودم.سهون سری تکون میده:پس همونه...اون بچه...بچه ی ییبوئه.
شمن با شک پلک میزنه:ییبو؟برادر بکهیون؟
-:خود کونیش...از اون اولم باهاش بود...
-:تو میدونستی!چرا از همون اول نیومدی نگفتی؟چرا به بکهیون نگفتی؟ چرا گذاشتی این همه مدت بگذره؟!
سهون سرشو کج میکنه:اگه از اول میگفتم...خیلی راحت دختره دک میشد و بکهیون همون توله ی بی دست و پا توی آغوش تو می موند...این چیزی نبود که من برای بکهیون میخواستم...وقتی لیاقتشو داره همه رو زیر پاهاش له کنه و پادشاهی کنه...چرا نباید بذارم ی مقدار سختی بکشه؟ الان به چیزی که حقشه رسیده...با زخمه که آدم قوی میشه...این قانون این دنیای تخمیه.-:باید چیکار کنم؟
-:صبر کنی تا من شایعه ها رو راه بندازم....بعد درخواست آزمایش و این حرفا رو بدی...بعدم بنگ بنگ...نتیجه ی آزمایشا رو همراه شواهدمون مبنی بر ارتباط جوی و ییبو پخش می کنیم...▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎
موضوع و فضای پارت بعد متفاوته...تصمیم گرفتم این بخشو ازش جدا کنم...
یادتون نره به این کوچولو هم ووت بدین❤
STAI LEGGENDO
Castaway|مطرود
FanfictionCOMPLETED ✾ژانر: BDSM.Angst.Dram.Smut ✾کاپل: کایهون ✯ چانبک ✾خلاصه: سهونی که از روی تفریح کیف کیم جونگین معاون مدیر عامل رو می دزده حتی یک درصد هم احتمال نمیده که به اون مرد گره بخوره... بکهیون از جانب خانواده ش طرد میشه و به دشمن خانواده ش پناه می...