کسی کلید "می" رو مدام روی پیانو فشار می داد...
عمارت بیون زیر نور آفتاب عصرگاهی یله داده بود و پرده های توری به آرومی توی باد تکون می خوردن...
اعضای خانواده توی سالن پذیرایی با کف صیقلی پراکنده بودن و هر کسی توی افکار خودش پرسه میزد...
گل های ریز همیشه سبز توی گلدونای نزدیک پنجره...
زن دستمال پارچه ایش رو توی دستش مچاله تر میکنه و شوهرش فنجون چای گل رو روی میز میذاره:بکهیون...ممنون میشیم انقد صدای اون پیانو رو در نیاری...
چانیول انگشتای چیتا رو توی دستش خودش می گیره و صدا قطع میشه...
بکهیون روی صندلی پایه کوتاه چرخی میزنه:پیانو رو برای ییبو خریده بودین نه؟هدیه ی کدوم تولدش بود؟
صدای مادرش می لرزه:هفت سالگیش.
بکهیون به مادر و پدرش خیره میشه:همه ش تقصیر من بود نه؟اگه...اگه انقد برای داشتنم تلاش نمی کردین...
پدرش روی میز میکوبه:خفه شو بکهیون....جرات نکن خودتو زیر سوال ببری...
-:نبرم؟وقتی زیر سوال هستم...اگه...اگه نبودم همه چیز برای ییبو میشد... هیچ کسی...
شای شونه ی زن رو نوازش میکنه:آدما گاهی توی جبهه ی اشتباهی می جنگن بکهیون...ییبو با ما جنگید...بدون توجه به اینکه اعضای خانواده بخش بزرگی از هویت آدمن...
آقای بیون نفس عمیقی میکشه:مهم تر از این بحثای احساسی... موضوع بچه ایه که این وسط وجود داره...بچه ی ییبو...
بکهیون با شک بهشون نگاه میکنه:میخواین پیگیرش بشین؟
خانوم بیون سری تکون میده:مادرش توی شرایط روحی خوبی نیست... نمیخوایم به بچه آسیبی برسونه...
چیتا نیشخندی میزنه:چرا توی شرایط خوبی نیس؟اون که فرصت طلب خوبیه...جایی که باید تور رو پهن میکنه...وقتی هم اوضاع خراب شد سریع موقعیتو ترک میکنه...نکنه بچه نمیذاره ی مورد مناسب برای تغذیه پیدا کنه؟
مادرش تذکر میده:بکهیون...اونا...
بکهیون به ضرب بلند میشه:نه اهمیتی به خودش میدم...نه بچه ش... انقدر ازش متنفرم که حتی نمیتونم بهش ترحم کنم...
چانیول دست ساب عصبانیش رو آروم فشار میده:آروم باش...
-:نه....نمیتونم آروم باشم...نمیخوامم در موردش حرف بزنم...
و با عصبانیت پرده ی بلند رو کنار میزنه و از در نیمه شیشه ای وارد باغ میشه...
شمن لب هاشو روی هم فشار میده:متاسفم...هنوز نتونسته ازدواج سابقم رو قبول کنه...
مرد میانسال به گل های ریز نگاه میکنه:تو مسئولش نیستی...از اونجایی که ی جورایی خودتم مورد خیانت قرار گرفتی...
شای سمت پنجره میره:هر چقدر بکهیون حق داشته باشه و از اون دختر متنفر باشه...ولی بازم...موضوع بچه قابل چشم پوشی نیست...
-:باهاش صحبت میکنم.
چانیول میگه.
ولی خانوم بیون مخالفت میکنه:احتمالا وقتی تو قضیه رو پیش بکشی بیشتر عصبانی میشه...باید بهش وقت بدیم...
همه سرشون رو تکون میدن و کلید می قوی تر از قبل از بین خاطره های دور فشرده میشه...▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎
ی چانبک کوچولو...بریم برای آپ طولانی؟
ووت به این عدس یادتون نره که گناه داره😉
YOU ARE READING
Castaway|مطرود
FanfictionCOMPLETED ✾ژانر: BDSM.Angst.Dram.Smut ✾کاپل: کایهون ✯ چانبک ✾خلاصه: سهونی که از روی تفریح کیف کیم جونگین معاون مدیر عامل رو می دزده حتی یک درصد هم احتمال نمیده که به اون مرد گره بخوره... بکهیون از جانب خانواده ش طرد میشه و به دشمن خانواده ش پناه می...