با خیال راحت به اتاق خودش میره...ولی خب تمامش با روشن کردن لوسترها و دیدن وضع اتاق دود میشه...چیزی که روبروش بود قابل توصیف نبود...انفجار؟...نه...شاید زلزله...
پرده های چندلایه و گرون قیمت از میله کشیده شده بودن...کاملا قابل حدس که اون کیتسونه توی فاصله ی نیم متری ایستاده و با تمام قدرت پرده رو کشیده تا دربیاد...و خب نصفه نیمه هم موفق شده بود...
تابلوهای نقاشی آبرنگ روی زمین افتاده بودن...پرتشون کرده بود سمت دیوار...شیشه هاشون شکسته بود و دیوار فرو رفته بود...
کتاب های کتابخونه به هر سمتی افتاده بودن و آینه ی میز کنسول شکسته بود...
جلوتر میره...تخت بهم ریخته و مرطوب بود....پوزخندی میزنه...کیتسونه خودارضایی کرده بود و کامش رو با دست و دلبازی تقدیم تخت و ملافه ها کرده بود...
به پنجره ی پشت تخت نگاه میکنه...از همین در رفته بود...با اون حرکتای عجیب و چابکش که روز اول دیده بود...همون که بهش میگفت پارکور...
ی جورایی این طغیانش جذاب بود...فکر کن انقدر از ی رابطه لذت ببری ولی تهش همه چیزو به تخمت بگیری و بری...با اینکه میدونی با هر بار سرکشی چی در انتظارته.
دقیقا اون تیپ "عشق بورز و رها کن"
روی صندلی ننویی گوشه ی اتاق میشینه...همه ی آدما رو میشه تبدیل به برده کرد...این اعتقاد جونگین بود...وقتی تصمیم میگرفتی توی همچین راهی قدم بذاری،یا باید صفر میبودی یا صد...سهون تا کِی میتونست از خودش فرار کنه؟....اونم با اون نشئگیِ توی نگاهش وقتی تنبیه میشد...
نه دام بودن راحت بود نه ساب بودن...فقط توی فیلما بود که همه چیز اکی بود...توی دنیای واقعی هرکاری سختی خودشو داره.
*
تتوآرتیست توی آینه به کبودی های کمرنگ شده ی روی پوستش نگاه میکنه...بی انصاف نبود...اون شیطان بعد از اون کار ازش مراقبت کرده بود... بوسه های نرمش رو یادش بود...حوله ی مرطوبی که روی بدن سهون کشیده بود...پماد و مسکّن ها...وقت گذروندن با سهون...اینا رو یادش بود... خودش میدونست که اگه طرف صرفا میخواست زهرچشم بگیره کلا مراقبت و ملایمت وجود نداشت و لذت سهون مطرح نمیشد...
بقیه رو نمیدونست ولی خودش وقتی به چیزی وابسته میشد،بیش از هر چیزی ازش فرار میکرد...خودشو میشناخت...اولش فرار میکرد،آخرش زنجیر میشد...ولی خب برای زنجیر شدن ی جاذبه ای میخواست در حد جاذبه ی برمودا...
دستی بین موهاش میکشه و تیشرتش رو میپوشه...نمیخواست راحت زنجیر اون شیطان بشه...با اون نیشخند کج لعنتیش...دست های قویش...و اون لحن وسوسه گر و دعوت کننده ش...
از پله های خونه پائین میره...بازی های جدید...پیمانش با شیطان...حس اینکه به ی نفر تعلق داری...
در رو کنار میزنه...سهون به هیچ کس و هیچ چیز تعلق نداشت...کاملا بی ریشه بود...بی ریشه بود و باد هرجایی میبردش...
با پیرسینگ گوشه ی لبش بازی میکنه...ی هفته ازش خبری نبود و امروز هر کسی که فکرشو میکرد اومده بود...
جه کنارش میشینه و به صورت متمرکز سهون پشت عینکش نگاهش میکنه:این ی هفته رو کجا بودی؟
-:داشتم دوست دخترتو میکردم.
جه انگشت وسطشو بالا میاره.
بعد از چند لحظه میپرسه:بکهیون کجاست؟خیلی وقته خبری ازش نیست.
سهون اخم ریزی میکنه و بیشتر خم میشه:نمیدونم...می شناسیش که... سرشو واسه خودش گرم میکنه.
جه لباشو روی هم فشار میده...تتو آرتیست شابلون رو روی بدن مشتری میذاره...وقتی توی چیزی غرق میشد اهمیتی به چیز های دیگه نمیداد.
سهون تا نیمه شب کار مشتری هاشو راه میندازه و ی سری رو به روزای بعد موکول میکنه.
*
در اصلی رو قفل میکنه...چراغا خاموش بودن و همه جا با نور کم تیربرق های بیرون و لامپاش روشن بود.
در نیمه باز اتاقشو کامل کنار میزنه و روبروی کمد می ایسته.
-:سهون.
صدای مرد مثل تیع کشیدن نور توی تاریکیه... ناگهانی.
تتوآرتیست عقب میجهه و چراغ اتاقو روشن میکنه:تو اینجا چیکار میکنی؟
جونگین،انگار سرگرم شده باشه:انتظارمو نداشتی؟
سهون جوابی نمیده و با خستگی تی شرتش رو از سرش بیرون میکشه و شلوارش رو کف اتاق رها میکنه.
چشمای مرد روی رد های بدن کیتسونه میچرخه.
سهون با بیحالی روی تخت دراز میکشه.
دست های گرم جونگین روی کمر لخت و دردناک سهون میخزن.
باید ردش میکرد؟نه...خسته بود...حوصله ی مخالفت نداشت.
شیطان با بزرگواری بدن اسیرش رو نوازش میکنه.
سهون چشم هاش رو می بنده...
مرد سیگارشو گوشه ی لبش میذاره.
صدای فندک چشم های سهونو از هم فاصله میده:میخوام.
جونگین بدون تغییر توی کجخندش به تاج تخت تکیه میده.
سهون خودشو روی ارنجش بالا میکشه... اون سیگار فاکین عجیب رو میخواست.
شیطان ی دستشو دور کمرش می پیچه و کیتسونه رو روی خودش میکشه...حالا سهون به شکم روی مرد بود...سرشو بالا میگیره و به طمع سیگار جلو میره.
شیطان پک عمیقی به سیگار مشکیش میزنه و به چشم های براق یوکای نگاه عمیقی میندازه...روش خم میشه و لب هاشو روی لب های نیمه باز سهون میذاره...
پسر به یقه ی لباس شیطان چنگ میزنه...داشت دود رو ذره ذره به سهون میداد...بوسه عمیق تر میشه...طعم غریب سیگار و لبای مرد...سهونو حریص تر میکنن...
جونگین تن سبک سهونو به خودشو نزدیک میکنه... لب هاش وسوسه گر سهونو دنبال خودشون میکشن...
سهون سیگارو از دست مرد می گیره و بین لبای خودش میذاره:بهش میگن بوسه ی غیر مستقیم...نه؟
جونگین به نرمی دستشو روی کمر و باسن سهون میکشه:اسمش هر چیزی میشه که تو میخوای...
سهون سرگرم شده بود...از این بازیا دوست داشت.
سرشو روی شونه ی مرد گذاشته بود...ی بسته سیگار رو باهم تموم کرده بودن...بیرون،هوا بارونی بود.
روی موهای سهون نفس میکشه:آسیب که ندیدی؟
کیتسونه انگشتشو از فاصله ی بین دکمه های مرد داخل میبره و روی سینه ی لختش میکشه: بخاطر اون فرار تخمیم میگی؟
دستای مجازاتگرش لب های گناهکار سهونو می پیچونن:انقدر بد دهن نباش.
سهون بدخلق خودش رو عقب میکشه.
شیطان سرشو کج میکنه:حق اعتراض نداری.
سهون خمیازه ای میکشه: I dont give a fuck
مرد پتو رو روی تن سهون میکشه:تو آفریده شدی که محبوب من باشی...با خدا مبارزه نکن.
سهون خودشو بیشتر توی بغل گرم مرد جمع میکنه:من به خدا اعتقاد ندارم...ترجیح میدم خودم تصمیم بگیرم...
*
کیتسونه غلتی میزنه و از خالی بودن سمت دیگه ی تخت اخماش توی هم میره...چشم های خسته ش رو از هم فاصله میده...عادت نداشت زود بیدار شه...ناراضی به اطراف نگاه میکنه... خبری از شیطان نبود...یعنی دیشب توهم زده بود؟...تمام اون سیگارها...نوازشا...بوسه...
یکبار دیگه چشماشو روی هم فشار میده.
سرشو سمت پاتختی میچرخونه...برگه ای روی میز خودنمایی میکنه.
روی آرنجش نیمخیز میشه...روی برگه همون سیگار مشکی با خط های طلایی بود...
لبخندی با لباش بازی میکنه،حداقل خواب ندیده بود.
دست دراز میکنه و برگه رو جلو میکشه.
شیطان نفرین شده همه چیزش باید داد میزد که چقدر اصیل و خاصه؟
با گوشه ی طلاکوب برگه بازی میکنه...
روی کلمات تمرکز میکنه:
"تجربه کردن یک چیز، خواه شیئی باشد، یا انسانی، یا خدایی بدین معناست که آن چیز برایمان رخ می دهد، دچارمان می کند، بر ما مستولی می شود، در خود غوطه ورمان می سازد، و دگرگون مان می کند." *
امشب ساعت10 توی عمارتم می بینمت...از پنجره نیا.
Kai
تتو آرتیست روی کمر دراز میکشه...باید میذاشت که مرد دگرگونش کنه؟
شیطان میخواست بُعد شرم اوری از سهون رو اشکار کنه...هردوشون میدونستن.
دستشو روی صورتش میکشه،باید فرار میکرد؟
سهون منطقی مغزش داد میزنه:آره.
ولی سهون دیوونه ی درونش داد میزنه وقت ی بازی جدیده.
بشارت شیطان به اندازه کافی فریب دهنده و جذاب بود...حتی اون فریب اولیه ش برای آدم... تهش مگه بد شد؟فرصت تجربه ی چیزی رو پیدا کردیم که توی بهشت امکانش نبود...اشتباه.
اشتباه،آزمون و خطا...تجربه...سهون عاشق همه ی اینا بود.
بالش خالی رو بغل میکنه،باید میرفت نه؟
نه فورا ولی حتما...
*
نیمه شب بود...کیم جونگین با آرامش مرگباری توی اتاق کارش مشغول بود...محبوب گستاخش تا این ساعت نیومده بود...دقیقا سه ساعت و هجده دقیقه دیر کرده بود.
کتاب رو به ارومی ورق میزنه:
"ما انتخاب نمی کنیم که از چی خوشمون بیاد و از چی بیزار باشیم...اراده ی ما انچنان هم ازاد نیست... فقط انگیزه ای ک از همه قویتره سلطه پیدا میکنه." *
چشم هاشو میبنده...سهون همون انگیزه ی قویتری بود که بر همه ی انگیزه ها غالب شده بود.
صدای تق تق ضعیفی میاد...با تردید کرکره رو بالا میده ولی چیزی نمی بینه.
-:هی...اینجام.
به پائین نگاه میکنه و ی جفت دست سفید شده ی چنگ زده به قاب پائینی پنجره رو می بینه...کیتسونه ش کاملا اویزون بود!
به ساعد دست سهون چنگ میزنه.پسر رو بالا میکشه و روی لبه ی داخلی پنجره می نشونه: کجای از پنجره نیا،نامفهوم بود؟
سهون سرشو کج میکنه و پاهاش رو از پشت پاهای شیطان روبروش رد میکنه و دورشون حلقه میشه:اون قسمت دستوریش.
مرد ی دستش رو داخل جیب شلوارش میبره و دست دیگه ش رو به لبه ی پنجره ستون میکنه و روی یوکای خم میشه:اومدنت اینجا فقط ی معنی داره...قبول کردی ساب من باشی...
سهون با انگشتای مرد روی لبه بازی میکنه:خب که چی؟
دستشو از جیب درمیاره و روی لب ترمیم شده ی سهون میکشه:اگه بگم که بیمزه میشه.
انگشتای سهون از دست مرد بالا میخزن و روی بازوش میشینن:حوصله م داره سر میره.
چونه ی تتو آرتیست رو میگیره:کیتسونه میخواد بازی کنه؟
دستاشو دور گردن مرد حلقه میکنه:نه اون چیزی که تو میخوای...
-:من چیزی رو میخوام که تو میخوای.
کلمه ها از مغز سهون فرار میکنن...این آشغال خوب بلد بود سهونو راضی کنه...بیخود نبود که توجه تتو آرتیستو جلب کرده بود.
کیتسونه مرد رو به عقب هل میده:اشتباه کردم اومدم...داری گولم میزنی.
شیطان پوست رون پسر رو که از ژاپ های شلوار بیرون زده بود لمس میکنه:طمع کردی سهون... طمعت به اینجا آوردت...
کیتسونه دستشو جلو میبره و کمربند مرد رو باز میکنه و بیرونش میکشه:انتظار داشتی سر ساعت اینجا باشم...با ی لبخند...مگه نه؟
سرشو بالا میگیره و توی چشمای شیطان خیره میشه:پسر بدی بودم...نه؟
مچ سهون رو نوازش میکنه:خیلی...حالا با این پسر بد باید چیکار کنم؟
نیشخندی گوشه ی لب سهون میشینه:هر کاری.پسر بد انقد شجاع هست که تنبیهشو قبول کنه.
مرد زبونشو روی حلقه ی گوشه ی لب کیتسونه میکشه:برو جلوی آینه،لخت شو.
و خودش به لبه ی پنجره تکیه میده.
سهون با قدم های اروم و لخ لخ کنان از مرد فاصله میگیره.
پشت به مرد می ایسته...رو به آینه.
توی اولین حرکت کت جینش رو روی زمین میندازه...تیشرتش که روی زمین میوفته،شاخه ی پر شکوفه ی سوخته ش خودنمایی میکنه.
جذابیت قضیه،خیره شدن نارسیس گونه ی سهون به تصویر خودش بود...چیزی که کای بی نهایت ازش لذت میبرد،تحسینی بود که هر بار با لخت شدن یوکای جلوی آینه،توی چشماش غلیان میکرد.
بالاخره دل از تصویر خودش میکنه و جین ژاپدارش رو هم به لباسای روی زمین اضافه میکنه و از آینه منتظر به مرد نگاه میکنه.
شیطان نچی میکنه:گفتم لخت...شامل اون باکسر و کتونی هات هم میشه.
تتو آرتیست خم میشه و باسن برهنه ش بعد از چن دقیقه چشم های شیطان رو برق میندازن.
-:خودتو ارضا کن.
سهون با شدت برمیگرده،دستا و لبای شیطان رو میخواست...نه این مسخره بازی رو.
کای دستاشو توی جیباش میبره:همونجوری که تخت رو تزئین کردی... همونجوری.
سهون با ی لگد،کتونیش رو سمت مرد پرت میکنه:داری اذیتم میکنی!
-:کام آن هونی...
نگاه های مرد بدنشو کم کم گرم میکنه...اون نگاه فاکین متوجه رو روی خودش میخواست... کسی درونش فریاد میزد:آره نگاهم کن...این بدنیه که تو رو دنبالم کشیده...اره...نگاه کن...
کای بدون حرف به کیتسونه ش ک توی تردید دست و پا میزد،خیره بود. محبوبش توی اطاعت کردن،ناشی بود.
دستای مردد سهون پائین میلغزن.
-:برگرد سمت آینه...خودتو نگاه کن.
چشماشو میبنده...دوباره به مرد پشت میکنه...
دستاش خودشو لمس میکنن...مویرگ های مغزش منفجر میشن...بدنش پیچ و تاب های هوسناکش رو کلید میزنه...لعنتی...اینجوری خیره شدن به خودشو و نگاه های شیطان...توی ی مدت کوتاه خلاصش میکنن.
بدن لرزونش رو جلو میکشه....شونه ی گرگرفته و سرِ گیجش رو به سطح منجمد آینه می چسبونه...نفس هاش روی آینه بخار میشن و تصویر خودش و مرد،محو و محوتر میشه.
جونگین بدون صدا پشت سر کیتسونه ش ظاهر میشه و سیلی ناگهانیش روی باسن سهون میشینه.
سهون هیسی میکشه:فاک یو.
سیلی دوم روی همون نقطه داغ میزنه و لب هاش لاله ی گوش کیتسونه رو نوازش میکنن:گفته بودم از کلمات زشت استفاده نکن.
سهون خودشو از مرد دور میکنه.
کای کیتسونه رو جلو میکشه: There ain't *no running from me
بوسه های پراکنده ای روی اون شاخه و شکوفه های سوخته میذاره...سهون چنگی به دستی که دورش حلقه بود میزنه.
مرد میچرخه...وسط اتاقش گریزپای محبوبش رو داشت...سهون رو به خودش نزدیک تر میکنه.
کیتسونه تحت تاثیر بیحالی بعد از ارگاسم،به یقه ی پیراهن مرد چنگ میزنه،کای محکمتر کیتسونه ش رو میگیره و لب به آتیشش میرسونه...لب های سهون همونقدر سحرآمیز بودن که اولین شعله ی آتیش برای انسان های اولیه.
بدن هاشون به هم کشیده میشن...نارسیس دیوانه وار بدن برهنه ش رو به بدن پوشیده ی شیطان میکشه...شیطان راضی از تله ش،نقطه به نقطه ی بدن نارسیس رو فتح میکنه.
سهون دستاشو به گردن لعنتی و گوش های جونگین میکشه...میخواست حسش کنه... میخواست حافظه ی انگشتاش لمس کردن این آدم رو یادشون بمونه.
لب های کای به گوش های نازک سهون کشیده میشن...آه کیتسونه با گزش آروم لاله ی گوشش توسط شیطان بلند میشه.
مرد راضی از ناله های سهون باهاش بازی میکنه...پسش میزنه...جلو میکشدش... پرستشش میکنه...لعنتش میکنه.
دندون هاشو توی فرورفتگی ترقوه پسر فرو میبره،ناخن هاش روی پوست یک دست سهون کشیده میشن.
-:آی...نک...نکن.
بیتوجه به اعتراض سهون،هلش میده سمت میز کارش و باسن هوسناک کیتسونه رو به میز تکیه میده.
سهون بیطاقت چشماشو روی هم فشار میده: تمومش کن.
مرد ناگهان عقب میکشه:نه تا وقتی که درخواست نکردی.
نارسیس به وضوح جا میخوره:وات...
قبل از کامل کردن جمله،سیلی کای روی رون برهنه ش میشینه:گفته بودم که...
سهون نفس عمیقی میکشه:از کلمات زشت استفاده نکنم.
دست مرد همون نقطه رو نوازش میکنه:پسر خوب...هونی باهوش من...
انگشتای سهون به لبه ی میز می پیچن:آآآ... کا...اوه...
نوک انگشتای مرد روی طول ممبر کیتسونه کشیده میشن:مثل پسرای خوب درخواست کن.
کیتسونه سرشو به عقب پرت میکنه:کای...کای خواهش میکنم...
شیطان روبروش زانو میزنه،بازدمش به ممبر و رون های لخت پسر میخوره:چی...واس چی خواهش میکنی...خواسته ت رو روشن بگو.
سهون خودشو جمع میکنه،حس میکرد ی دسته ماهی قرمز توی شکمش حرکت میکنن.
بیقرار داد میزنه:خواهش میکنم منو بکن...من مال توام...داغونم کن...تمومم کن.
فریادش،رضایت رو به مغز مرد تزریق میکنه.
ممبر لرزون کیتسونه رو میبوسه و مزه میکنه.
مجرای تنفسی سهون کیپ میشه...دست سفید شده ش به موهای مرد چنگ میزنه:کا...یآآآه...
شیطان به فریبش ادامه میده...تمام افکار سهون رو میگیره و جاش فقط ی چیز بهش میده،لذت...
بدن سهون برای دومین ارگاسمش منقبض میشه...قلبش دیوونه میشه...و دقیقا وقتی که میخواد به اوج برسه،شیطان متوقف میشه و دستاشو دور عضو سهون محکم حلقه میکنه تا مانع ارضا شدنش بشه.
سهون از درد میناله.
شیطان بوسه ای روی گوشه ی لبش میذاره،روی حلقه ی پیرسینگ: بازیمون که نباید زود تموم شه هونی...اونجوری که خوش نمیگذره.
دستای سهون رو روی دکمه های نقره ای خودش میذاره:باید بریم مرحله بعدی...نوبت توئه هونی.
سهون،بدون لحظه ای تردید پیراهن رو کنار میزنه و به انتقام تمام اذیت ها و نیرنگ های شیطان مک های عمیقی روی بدن خوشفرش میکاره... دندوناش هر جایی رو بین خودشون پرس میکنن و ناخناش بیرحم روی کتف و کمر مرد نقاشی میکنن.
جونگین با موهای سهون بازی میکنه:هونیم داره سعی میکنه تلافی کنه؟
سهون گاز محکمی از بازوی مرد میگیره:شک داری؟
به موهای سهون چنگ میزنه و سرشو بالا میکشه:اگه بدونی همین چقدر تحریکم میکنه...
سهون رو با ی حرکت بغل میزنه و روی میز مینشونه:از توی کشوی اول کاندومو بیار.
سهون خودش به اون سر میز میکشونه:توی کشوی میز کارت کاندوم میذازی جای اسناد؟
پاهای کشیده ی کیتسونه رو از هم باز میکنه: تا وقتی که قراره تو رو بکنم،هر جایی که فکرشو بکنی کاندوم میذارم.
کمر شلوارش رو باز میکنه و بدون خارج کردن کامل شلوار یا لباس زیر،خودشو وارد میکنه... ناگهانی... کیتسونه از این فشار،نیمخیز میشه.
دستای مرد دورش میپیچن و حرکاتش سهون رو به بهترین احساساتش میرسونه...حس تعلق داشتن...ریشه داشتن...حداقل به اندازه زمان ی عشقبازی.
همزمان که داخل کیتسونه حرکت میکنه،به صورت مرطوب و قرمز شده ش نگاه میکنه...این نارسیس چی داشت که انقدر خواستنی بود؟
سهون لب های شیطانو روی لب هاش میخواست...مرد با سخاوت خواسته ی یوکای رو براورده میکنه.
بالاخره سهون به لذت میرسه...انقدر که از هجومش به کتف مرد چنگ میزنه و دندوناشو توی گردن کای فرو میکنه...از این حرکت سهون، جونگین هم راضی میشه و با آه عمیقی همراه با زمزمه ی اسم سهون،ارضا میشه.
از میز فاصله میگیره...هونی قشنگش،راضی و سرخوش از لذت،در حالیکه زانو هاشو خم کرده بود و کف پاهاش روی میز بود،دراز کشیده بود و نفس نفس میزد.
جونگین بوسه ای روی مچ پای سهون میذاره و بغلش میزنه.
سهون لگدی توی هوا میندازه:گم شو.
-:وحشی شدی!
-:مگه هرزه داشتی میکردی ک لخت نشدی؟
مرد بلند میخنده:الان یادت افتاد؟
سهون به طرف دیگه ای نگاه میکنه:اون موقع مغزم کار نمیکرد.
کای،کیتسونه رو روی تخت میذاره.
سهون به اتاق نگاه میکنه،انقدر مرتب بود که ی لحظه شک میکنه نکنه اون روز توی توهم اینجا رو بهم ریخته بود.
کای نیشخندی به تعجب سهون میزنه:همون اتاقه.
-:چطور انقد سریع مرتبش کردی؟
کای سیگاری رو از روی میز کنسولش برمیداره: از مزایای پولدار بودن،داشتن ی عالمه آدمه که توی ی زمان کوتاه کاراتو انجام میدن.
سهون به مرد خیره میشه...از پنجره ی سراسری و بزرگ پشت تخت،نور ماه و چراغای اطراف عمارت عبور میکردن و حجم جونگین رو روشن میکردن... شبیه فن ارتای خفن،با بالا تنه ی برهنه،سیگار توی دستش.... و اون دود مبهم...داشت سهونو گمراه تر میکرد.
کای کنارش روی تخت میشینه:ی هفته پیش شلوارتو پاره کرده بودم...موقع فرار شلوار از کجا آوردی؟
سهون نیشخند مغروری میزنه:از کمدت ی شلوارک کش رفتم...کمرشو تنظیم کردم و بای.
کای موهای کیتسونه رو بهم میریزه:مغز کثیفتو دوست دارم.
سهون به آسمون نگاه میکنه:داری عوضم میکنی.
جونگین سیگارو توی زیرسیگاری چانیولتال میتکونه:ادمی ک تغییر نکنه، محکوم به نابودیه.
پسر غلتی میزنه و به شکم دراز میکشه...برهنه بود و خنکی ملافه برای بدن گرگرفته ش لذت بخش بود.
بعد از ی سکوت کوتاه،دوباره لب از لب باز میکنه: با تصوراتم فرق داره.
جونگین دستشو روی پشت رون سهون میکشه... منظورشو می فهمید... پسر انتظار خشونت بیشتری داشت.
آروم توضیح میده:من سادیسم حاد ندارم...رابطه ی دام و ساب هم لزوما با درد نیست...میتونه ی مقدار باشه ولی بستگی به تو داره...رابطه ش صرفا براساس لذت دام نیس...من تمایل به اعمال کنترل توی رابطه ی جنسی دارم...این تمایلم به سایر ابعاد غالبه...
صورت سهون پر از فکر بود.
دست کای روی کمر و کتفش حرکت میکنه: توی این رابطه ها نبودی...باید برات توضیح بدم...مواظبت باشم...چیزی نمیدونی و وظیفمه بهت توضیح بدم تا یاد بگیری....و اگه یاد نگیری اونوقت روش آموزشم تغییر میکنه.
کیتسونه،شیطنت آمیز میپرسه:تنبیهم میکنی؟
مرد روش دراز میکشه:نمیتونی تصور کنی چی توی انتظارته.
سهون با انگشتای مرد بازی میکنه:من گِلی نیستم که تو مثل کوزه گر شکلش بدی.
زبون جونگین روی بالای لاله گوشش کشیده میشه:خواهیم دید هونی... خواهیم دید.▪▪▪▪▪▪▪▪▪
پی نوشت ها
1.نقل قول از هایدگر
2.برداشت آزاد از فلسفه ی شوپنهاور
3.اسم ی آهنگفقط منم که عاشق کایهونم؟^-^
پارت بعد چانبک میان و ی عالمه هیجان!
منتظرشون باشید...
لطفا ووت(☆) یادتون نره و مطرود رو به ریدینگ لیستاتون اضافه کنید♡
VOUS LISEZ
Castaway|مطرود
FanfictionCOMPLETED ✾ژانر: BDSM.Angst.Dram.Smut ✾کاپل: کایهون ✯ چانبک ✾خلاصه: سهونی که از روی تفریح کیف کیم جونگین معاون مدیر عامل رو می دزده حتی یک درصد هم احتمال نمیده که به اون مرد گره بخوره... بکهیون از جانب خانواده ش طرد میشه و به دشمن خانواده ش پناه می...