شیوون،لبخندی به سهون میزنه:ی کنفرانس مطبوعاتی ساده س.
سهون سری تکون میده:که قراره توش کون همه شون بذارم.
-:زیاده روی نکن...سعی کن صلح طلب باشی.
سویونگ آهی میکشه:چرا باید ادای چیزیو در بیاره که نیست؟همه مون میدونیم کافیه عصبانی شه تا مثل گربه به اطرافش پنجول بکشه.
کیتسونه چشم غره ای به خواهرش میره:تو از من طرفداری نکنی،می میری؟
شیوون بین بچه هاش قرار می گیره:تمومش کنید...سویونگ انقد سهونو اذیت نکن.
دختر نق میزنه:بازم داری طرف بچه ی لوستو می گیری؟!
منشی شیوون وارد اتاق میشه:دو دقیقه مونده.
سهون چشماشو ریز میکنه:شما کلا در ها رو نادیده می گیری؟شاید من شلوار پام نبود...
-:سهون.
کیتسونه شونه ای بالا میندازه:من رفتم.
سویونگ از پشت نگاهش میکنه:پدر...یادم بنداز بعدا از کیم جونگین بابت انتخاب همچین کت شلوار خوبی برای پیشی مون،تشکر کنم.
سهون،روی صندلی میشینه...سفیدی اتاق و فلش دوربینا توی چشم میزد... صورت بیخیالشو به آدمای احمقی که سعی داشتن ببلعنش نشون میده...
منشی با صدای خفه ای اعلام میکنه:کنفرانس از همین لحظه شروع میشه... لطفا محدودیت زمان رو در نظر داشتهباشید و سوالاتتون رو اولویتبندی کنید...
اولین خبرنگار بدون مکث میپرسه:جناب اوه دلیل برگشتتون چیه؟
سهون لبخند مغروری میزنه:برای بستن دهن شما.
مرد جاخورده،اعتراض میکنه:این نوع ادبیات صحیح نیست!
کیتسونه شونه ای بالا میندازه:سرک کشیدن توی زندگی خصوصی بقیه صحیحه اونوقت؟
-:وظیفه ی ما روشن کردن واقعیته.
سهون روی میز ریتم میگیره:روشن کردن واقعیت ؟
-:کنایه می زنید؟
-:بله!واقعیت چیزیه که وجود داره...حقیقت چیزیه که باید وجود داشته باشه...
چیزی که وجود داره سویونگ دختر این خانواده س...حقیقت هم همینه...
اینکه سعی کردین عضو خانواده ی منو زیر سوالای مسخره خودتون ببرین و شرایط رو براش سخت کنید...این هم واقعیته...و حقیقت چیه؟ حق این کارو نداشتین...اینکه چه کسی وارث بعدی و مدیر انتشاراته...ی مسئله ی خانوادگیه که مثل همیشه دماغتونو کردین توی جایی که هیچ ربطی بهتون نداره...
زنی پوزخند میزنه:تمایلات همجنس خواهانه شما....این واقعیته یا حقیقت؟
شیوون از پشت صحنه لعنتی می فرسته:نباید به اینجا می رسید.
سویونگ لیوان آب رو به سمتش میگیره:میدونی که از اولشم دنبال همین بودن...
سهون کج خندی رو به زن میزنه:هر دوش...من چیزی که هستمو پنهان نمی کنم...
زن ادامه میده:می دونید که ممکنه این قضیه تاثیر منفی بذاره روی همکاری هاتون؟ چه راهبردی برای این مسئله دارین؟
-:خب راه حل خیلی ساده س....همه ی اونایی که تا حالا سویونگ رو برای پسراشون می خواستن می تونن پسراشون رو برای رابطه با من کاندید کنن!
در ضمن اینکه من توی تخت خوابم چه غلطی می کنم تاثیری روی عملکردم توی شغلم نداره...همونجور که کسی ی مرد رو برای رابطه داشتن با ی زن بازخواست نمیکنه...
-:ولی...
سهون حرف رو قطع میکنه:ولی و امایی وجود نداره...ما توی ی محیط حرفه ای داریم فعالیت میکنیم... زندگی شخصی من به خودم ربط داره و از همین جا میتونم به همه این اطمینانو بدم که هیچ مرد رو توی این حرفه ندزدم... مگر اینکه خودش بخواد...
مرد میانسالی دستشو بالا میبره:مثل اینکه در مورد همجنس بازیتون خیلی پر شور هستین.
سهون نچی میکنه:همینجا متوقف شید...همجنس بازی نه...همجنسگرایی... این ی گرایش ثابت توی منه...از روی هوس یا هر چیزی از قبیل تنفرم از زنا و شکستن قلبم توسط اونا و این حرفا نداره...از زمان بلوغم توی من بوده... و شمایی که فرق اینا رو نمی دونی چطور به خودت اجازه میدی منو نقد کنی؟
-:این پذیرفته شده نیست.
نفس عمیقی میکشه:ببینید...صادقانه انتظار داشتم چن تایی سوال در مورد گی بودنم بپرسین...ولی اینکه تمام وقت کنفرانس رو به همچین موضوع سبکی که تازه بهتون ربطی هم نداره،اختصاص بدید....جدا نا امیدم کرد... و به عنوان حسن ختام عرض میکنم...من منتظر تائید و رد شما نبودم و نیستم...فکر میکنید اگه اوضاع برعکس بود و شما به عنوان دگرجنسگرا توی اقلیت بودین...اون وقت می تونستین همچین رفتاری رو از ما قبول کنید؟"اگر پنجاه میلیون نفر روی ی چیز احمقانه اتفاق نظر داشته باشن، اون چیز کماکان احمقانه ست"* روز خوبی داشته باشید.
صدای اعتراضا بلند میشه،منشی با طمانینه پشت میکرفون میره:زمان کنفرانس به پایان رسیده...
و بعد اضافه می کنه:متاسفانه زمان رو مدیریت نکردید و بحث رو به حاشیه بردید...لطفا در کنفرانس های بعدی اصلاح این نکته رو در نظر داشته باشید.
****
-:سهون تند رفته.
چانیول رو به جونگین زمزمه میکنه.
جونگین سری تکون میده و آهی میکشه:همیشه همینه...کافیه ی چیزیو قبول داشته باشه...دیگه مهم نیست چند نفر مخالفن...حرفشو میزنه بدون فکر کردن به عواقبش...
جانشین،پوشه ی زیر دستشو کنار میذاره:بکهیون با دیدن اون کنفرانس یخ بسته بود...باورش نمیشد سهون همچین جایگاهی داشته باشه و اونوقت آخر شهر بین ی سری معتاد و خلافکار زندگی کنه...
شیطان،جدی روی صندلی جا به جا میشه:گفتی بکهیون...بگو ببینم....از قضیه ازدواجت چیزی میدونه؟
-:نه...هنوز نتونستم بگم.
-:احمق نباش رئیس...خیلی بد میشه اگه از رسانه ها بشنوه...می فهمی؟ دلش می شکنه.
-:نباید به اینجا می رسید...
جونگین،سیگار مشکی رنگش رو بین لباش میگیره:اول و آخرش به اینجا می رسید...در مورد ارتباط پدر و مادر بکهیون به کجا رسیدی؟
-:خیلی پیچیده ست...چیزی که بقیه می بینن رقابت وحشتناک گروه ما با گروه اوناست...ولی باورت میشه توی هر مناسبتی پدرم برای زنه کادو می فرسته؟!
-:به قول سهونـ....
ویبره ی گوشیش حرفش رو نصفه میذاره.
رو به چانیول میکنه:میرم بیرون.
چند لحظه بعد صدای بلندش توی راهرو میپیچه:چی؟کدوم خراب شده ای؟شما داشتین چه غلطی میکردین؟
*
شیطان،جسم غافل و سبک سهونو روی تخت پرت میکنه:
-:همینجا می میری! دیگه حق نداری مثل جونور از ساختمونا بالا بری... دیگه حق نداری بدون محافظات جایی بری.
سهون،دست چپ گچ گرفته ش رو بالا میکشه:چیزی...
-:"خفه شو سهون!خفه شو!" جونگین با آشفتگی پرخاش میکنه.
شیطان به موهای خودش چنگ میزنه:تو هم شنیدی نه؟دکتر احمقت گفت معجزه شده...می شنوی؟ از ارتفاع هلت دادن...خوردی زمین...ریختن سرت...اگه محافظا نمی رسیدن باید جنازه ت رو تحویل می گرفتم.
حرفای محافظ توی سرش میوفته...
"وقتی رسیدیم...دست ارباب زیر پای یکیشون بود...
ارباب حدود ساعت نه صبح از خونه بیرون اومدن و تا به خودمون بیایم،غیب شدن...بخاطر همین تا پیداشون کنیم طول کشید..."
دکتر گفته بود شکستگی درحد استخون های ساعد و انتهاشونه* ...
خونریزی داخلی رخ نداده...مشکلی نیست و همه ش کوفتگیه و خونمردگی..
سهون روی تخت دراز میکشه،مسکن ها گیجش کرده بودن و داد و فریاد جونگین دور تر از هر زمانی بنظر میومد...فکر می کردن نمی دونست دنبالشن؟میدونست....همینو میخواست... میخواست بهش ضربه بزنن و بعد سهون تا میتونه از این قضیه به نفع خودش استفاده کنه.
صدای کوبیدن در میاد...آهی از بین لب های سهون خارج میشه...جونگین عصبانی و طوفانی بود و....حق نداشت؟
حق داشت...داشتن ی محبوبِ مجنون مثل سهون آسون نبود...
«آندم که دریا پرقدرت است دریانورد با رغبت بسیار،تن به نبرد میسپارد.
اما آن زمان که دریا خشم گرفت،دریانورد خود را تسلیم سرنوشت میکند
و میگذارد تا موجها به هر سویش بکشانند.»*
سهونم میذاشت جونگین هر کاری میخواد،بکنه...فاز دوم نقشه ی سهون انجام شده بود و حالا وقت ظهور جونگین بود که به بند بکشدش...
سرش داد بزنه...گله کنه...سرزنش کنه...رامش کنه...تا زمان فاز سوم نقشه ی کیتسونه برسه...
*
ییشینگ،لیوان دم نوش رو سمت سهون میگیره.
نارسیس نگاهی بهش میندازه:کدومشونه؟
-:سیمفیتوم.*
لیوان رو می گیره:اون زنجیر رو درست کن.
منشی با تعلل،به زنجیر دست میزنه.
سهون پوزخندی میزنه:فکر میکنی زیاده روی کرده؟
-:نگرانه...ترسیده...ترسوندیش...
نارسیس چیزی نمیگه...وقتی از چرت کوتاهش بعد از داد و فریاد کای، بیدار شده بود ی زنجیر بلند مچ پاش رو محصور کرده بود...دور ترین فاصله ای که می تونست بره حمام بود...و بیشتر....بوم...زنجیر عقب می کشیدش...
جونگین نیمه شب برگشته بود و بدون توضیح در مورد زنجیر یا موقعیت، پشت به سهون خوابیده بود...و خب سهون کوتاه نیومده بود...انقدر زنجیر رو تکون داده بود و سر و صدا کرده بود که شیطان پشیمون شده بود...ولی زنجیر از پای سهون باز نشده بود...و قرار نبود باز شه...تا زمانی که کاملا خوب شه...
ییشینگ زیر چشمی به سهون نگاه میکنه:در مورد تصمیمتون جدی هستین؟
-:چاره ی دیگه ای دارم؟ اونایی که بهم حمله کردن مخالف سفت و سخت همجنسگرایی بودن...وقتی داشتن دستمو زیر پاهاشون خرد میکردن داد میزدن حقمه چون ی منحرف جنسیم که گناه میکنم....
انگار خودِ خدا شخصا مامورشون کرده جلوی همجنسگراها رو بگیرن.... دنیا، دیوونه خونه ست...
-:میخواین چیکار کنین؟
سهون لیوان رو کنار میذاره:هوووم...اگه بگم بیمزه میشه...خودت می بینی.
****
چند روز بعد سهون،با دست گچ گرفته صورت زخمی و حالت بهم ریخته جلوی دوربین های کنجکاو نشسته بود.
-:اگه رئیس جمهور قرار نیست کاری در مورد خشونت علیه همجنسگراها و اقلبت های جنسی انجام بده،ما شکایت خودمون رو به گوش مجامع جهانی می رسونیم...این مصداق بارز دیکتاتوریه...کدوم جمهوری کره؟مگه ما جزء شهروندان این کشور نیستیم؟ بخاطر چند نفر که تعادل روانی ندارن باید توی خونه هامون حبس بشیم؟اگه خدا مشکلی با ما داره از اول چرا ما رو آورد بین شما هموفوبیک ها؟ شما هنوز با خدای خودتون کنار نیومدین بعد به ما حمله می کنید؟ اگر هم فکر می کنید با دو تا عربده و حمله من عقب میکشم...باید بگم انتظار بیهوده ایه....جهانِ بدون محدودیت،ی آرمانه... و آرمان ها نمی میرن...
و بوم!...همه جا حرف از وارث جنجالی انتشارات 1983 بود...کسی که فقط با دو بار ظاهر شدن در برابر دوربین ها،سهام شرکت رو بالا کشیده بود...
قراردادها دوباره تنظیم شده بودن...و دلیلش واضح بود...پسری که در شرایط سخت از خانواده و هویتش دفاع میکنه،ارزش همکاری رو داره...چون میشه روش حساب باز کرد...
هیچول،لیوان کریستالیش رو تا نیمه پر میکنه و چند تیکه یخ بهش اضافه میکنه:ترکوندی سهون...جوری اوضاعو جمع کردی که کل خانواده ی شیوون با هم نمی تونستن از پسش بربیان.
پسر نفسشو فوت میکنه:چه فایده؟هنوز اینجا زنجیرم.
مرد روی لبه ی تخت میشینه:تاپت ترسیده...همشون همینجورین...نیاز دارن تسلط داشته باشن...ما هم که همش می رینیم به اعتمادشون...
-:نمیتونن از ما مطمئن باشن.
نیشخندی روی لبای هیچول میشینه:عشق ی جور خودآزاریه...شیوون یا جونگین...هر دوشون از این عدم اطمینان...از این جنون ما لذت میبرن...و فکر میکنی چرا؟ خوششون میاد هر بار جنون ما رو ببینن...لذت میبرن که می بینن با وجود تمام اون جنون در بند خودشونیم...ته دلشون از ما مطمئنن سهون...خیلی مطمئن...
سهون بی حرف به زنجیر زل میزنه و استاد دانشگاه بی ربط میگه: کِی تتو زدی؟
-:هوووم؟چند وقت پیش بود...بعد از همین قضیه حمله...ی کاره ی تتوآرتیست با دم و دستگاه آورد و طرف بدون توضیح طرحو زد.
هیچول لیوان رو روی پاتختی میذاره:خیلی شیک مهر مالکیت روت گذاشته...مگه نه سهونی؟
پسر سرشو روی بالش میکوبه:فاک آف.
مرد بلند میشه و پالتوش رو از روی پشتی صندلی برمیداره:خب سهونی... ددی داره میره...چند روز دیگه گچ دستتو باز میکنی و میری سر کارای انتشارات....اون موقعس که تازه معنی واقعی "فاک" رو درک میکنی...بیش از وقتی که زیر کیم جونگینت سپری میکنی!
سهون چشمی میچرخونه و هیچول عمارت رو ترک میکنه.
خواب سبکش با صدای باز و بسته شدن در پاره میشه.
همه جا تاریک بود...انگار غروب شده بود.
چشمای خسته ش رو جمع میکنه:کای؟
بازدم خسته ی شیطان توی اتاق می پیچه:خوبی؟
کیتسونه از قصد صدای زنجیر پاش رو در میاره:میتونم باشم؟
مرد کراواتش رو شل میکنه:این موضوع جای بحث نداره...فقط عکس العملیه در برابر عمل خودسرانه ت.
و بعد دکمه های پیراهنش رو باز میکنه:با دکترت صحبت کردم...فردا برای باز کردن گچ دستت میاد.
سهون خودشو بالا میکشه:فردا زنجیرو باز میکنی؟
نیشخند توی چشمای جونگین نشت میکنه:نه هونی...تا یک هفته بعدش هم برای احتیاط و فشار نیاوردن به دستت باید توی خونه استراحت کنی!
-:کای!
کیمونوی بنفش رنگ روی تن جونگین میشینه:دکتر گفت تا چند هفته استراحت... با توجه به نوع شکستگی ها....ولی خب من به پسر بدی که داره کم کم "خوب" میشه،تخفیف دادم.
▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪پی نوشت ها:
*جمله داخلگیومه از سامرست موام
* دو نوع شکستگی رخ داده:یکی توی استخون های ساعد(زند زیرین و زبرین) و یکی توی ناحیه مچ که میشه انتهای استخون های زند زیرین و زبرین...اولی در اثر ضربه مستقیم یا غیر مستقیم ایجاد میشه و دومی در اثر فرود اومدن روی کف دست هنگام زمین خوردن...
* ژان پل سارتر
*سیمفیتوم یا گاوزبان کامفری،ی داروی گیاهیه که برای جوش خوردن سریع استخون ها هنگام شکستگی استفاده میشه و درد مزمن ناشی از شکستگی رو کاهش میده.این پارت کوتاه شد چون موضوع پارت بعدی انفجاره'-'
منتظرش باشین..
ووت(☆)یادتون نره...
YOU ARE READING
Castaway|مطرود
FanfictionCOMPLETED ✾ژانر: BDSM.Angst.Dram.Smut ✾کاپل: کایهون ✯ چانبک ✾خلاصه: سهونی که از روی تفریح کیف کیم جونگین معاون مدیر عامل رو می دزده حتی یک درصد هم احتمال نمیده که به اون مرد گره بخوره... بکهیون از جانب خانواده ش طرد میشه و به دشمن خانواده ش پناه می...