p.15

2.1K 317 18
                                    

پارک با چهره ی سرگرم شده ای به رقص ماهی ها توی آب نگاه میکنه:خب ییبو...دومین حرکتت توی کره علیه بکهیون شکست خورد...البته منکر نقشه های هوشمندانه ت نمیشم...ولی بیا قبول کنیم برادر کوچیکت زیادی خوش شانسه.
پسر جوون چشمی از این رک گویی بی ادبانه ی مرد میچرخونه:دلیل ملاقات ما چیزیه بیش از اثبات خوش شانسی نابرادریم.
پارک کمر راست میکنه:البته....خب دلیل رو برام روشن کن.
ییبو به حرکت بی هدف ماهی خیره میشه:خودتون بهتر می دونید...ما هر دو دنبال انتقامیم.
-:دلیل انتقام من کاملا معلومه...ی کینه ی قدیمی از پدرت...ولی تو چی؟
چشم های پسر از نفرت تیره میشن:کینه بیست و چند ساله دلیل محکمیه؟
پارک ابرویی بالا میندازه:ی چیزی در حد قدمت نفرت منه...داستان داره جالب میشه...
ییبو چشم هاشو روی هم میذاره:بین چانیول و بکهیون رابطه ی عاطفی ایجاد شده...خودتون بهتر از من می دونید که عشق تا چه حد میتونه نقطه ضعف خوبی باشه.
پارک آهی میکشه و بی حرف سری تکون میده.
ییبو به سمت در میره:از تعطیلاتتون توی لندن لذت ببرید...در این حین من نامزد های احتمالی برای نقشه مون رو انتخاب میکنم.

****

برف نازکی روی زمین نشسته بود...همه جا با تزئینات کلیشه ای قرمز طلایی خاص کریسمس تغییر شکل داده بود و مردم ی جوری رفتار میکردن که انگار جدی جدی قراره همه چیز بهتر بشه.
شروع سال جدید بهونه ی خوبی برای والدین سهون بود تا بچه ی فراریشون رو دوباره ملاقات کنن...البته با تشکر از بهونه ی جدیدشون... دوست پسر فعلی پسرشون که تونسته بود رابطه ای بیش از نیم ساعت با سهون داشته باشه و بیش از سه ماه بچه ی فراری رو کنار خودش نگه داره...کیم جونگین.

-:هونی...بیدار شو...باید برای قرار شام آماده شیم.
جونگین در حالیکه حوله ی کوچیکش رو روی میز کنسول میندازه،میگه.
کیتسونه چشماشو با دست میپوشونه و با لحن نیمه هشیاری زمزمه میکنه:وات د...ینی...الان که صبحه...کووو تا شام!
جونگین آینه قدی که در حکم درِ مخفی بود رو کنار میزنه و وارد اتاق تعویض لباسش میشه:بهونه نیار...یادت باشه در مورد دیر کردن چند روز پیشت هنوز توضیح ندادی.
سهون پاهاشو از تخت آویزون میکنه:نمیدم...میگم...مشکل آب که حل شده...من اینجا چیکار میکنم؟
و بعد انگار با خودش حرف میزنه:چرا تا الان از خودم نپرسیدم "من اینجا چیکار میکنم؟"....انگار وارد ی مکان بی زمان شدم که مسخم کرده...این بلائیه که بهشت سر آدم میاره؟
جونگین آهی میکشه:انقدر فکر نکن سهون....بیا در مورد ی چیز دیگه حرف بزنیم...ستاره ها چطوره؟
سهون لخت و با رخوت،سمت سرویس بهداشتی میره:نمیدونم...جدی نمیدونم.
-:مثلا وقتی میخواستن نقشه ی جهانو...منظورم کل دنیای توی آسمونه... universe...بکشن...ی سری کهکشان با فاصله ی معین از ما رو مشخص کردن...فک کنم اونایی که ششصد تا نهصد سال نوری از ما فاصله دارن...

سهون،از سرویس بیرون میاد:خب به چه درد میخوره؟چرا فقط ی سریِ خاص؟
جونگین لباس زیر رو سمتش پرت میکنه:نمیشه که همه رو کشید،برای بررسی کل، ی جزء رو در نظر میگیرن....اصل همینه.
کیتسونه هومی میکشه.
مرد ادامه میده:خلاصه ش اینه ی زن همراه تیمش این کار رو کرد...اسمش یادم نیست...ولی خب...مهم کارشه...تا جایی که تونستن همه چیزو دقیق کشیدن...و فکر میکنی به چی رسیدن؟
-:داریم می میریم؟
جونگین میخنده:نه...فهمیدن همه شون با ی فاصله ی معین و ساختار لانه زنبوری کنار هم قرار گرفتن...این یعنی جهان و ترتیب کهکشان ها تصادفی نیست...ی نظم خاص بوده که این حالت رو ایجاد کرده.
سهون لباشو غنچه میکنه:چه نظم گندی...
موهای نارسیس رو بهم می ریزه:خیلی حوصله سر بر بود؟
سهون خودشو توی آغوش شیطان جا میکنه:خب...اگه بخوام صادق باشم،نه ...ولی تو بذار پای اینکه حوصله سر بر بود و حالا باید جبرانش کنی.
شیطان روی یوکای خم میشه:جهان تصادفی نیست...تو هم اینجا تصادفی نیستی...ی هدفی پشت همه ی اینا هست...
از زیر دست جونگین در میره و کیمونوی شرابی رنگ رو از روی پشتی صندلی برمیداره:جهان انتزاعی....خوشم میاد ازش.
مرد،"اُبی " رو دور کمر سهون میبنده و خودش کیمونوی سرمه ای رنگ رو به تن میکشه:دیگه از چی خوشت میاد؟
کیتسونه در اتاق رو باز میکنه:وقتایی که با دیکت بهم ضربه میزنی!
-:لعنت بهت...برگرد اینجا ببینم!
-:شرمنده...گرسنمه.

Castaway|مطرودWhere stories live. Discover now