"نیم ساعت دیگه راننده میاد دنبالت،وسایلتو جمع کن،میای خونه ی من."
شیطان از اونور خط میگه.
سهون با شک،اخم میکنه و به گوشی نگاه میکنه: برای چی؟
-:برای چی؟ آب لعنتی منطقه ی مسکونیت رو لجن گرفته.
سهون هومی میکشه:خودم میدونم...مزه گـ... ینی میخوام بگم بدمزه س... میرم خونه ی جه.
-:روی حرف من حرف نزن...اول اینکه تو ساب منی...دوم،خونه ی جه نهایتا دوتا خونه از خونه ت فاصله داره...بهونه نیار.تمام.
سهون به صفحه خیره میشه:وات د فاک؟! قطع کرد...
جونگده پکی به رول داخل دستش میزنه:این فاکرته یا شوهرت؟
تتو آرتیست چشم هاشو می ماله:سوال خوبی بود...
جونگده بلند میشه:میری؟
سهون چشم غره ای میره:جدیدا مُفتّش شدی؟
-:اخلاقت هر چقد تخمی بود الان فوق تخمی شده.
سهون انگشت وسطش رو به سمت دوستش میگیره:فضول نگاییدم...گمشو.بعد از نیم ساعت،راننده مثل روح ظاهر میشه: روز بخیر جناب سهون.
تتوآرتیست سری تکون میده و لخ لخ کنان به سمت ماشین میره.
-:وسایلتون رو باید از بالا بیارم جناب سهون؟
-:نه...وسیله ای در کار نیست.
کیتسونه با بیخیالی زمزمه میکنه...این خرابی تصفیه خونه و آب شرب تمام برنامه هاش رو برای جبران نابود کرده بود.*
-:فک کنم بهتر باشه بری خونه،جونگین.
چانیول بدون اینکه چشم از مانیتور روبروش برداره معاونش رو مخاطب قرار میده.
جونگین بی حواس به دوستش نگاه میکنه:چی؟
-:میگم برو خونه...داری گیج میزنی.
شیطان بلند میشه:آره...ذهنم درگیره.
-:چیزی شده؟
پالتوش رو از روی صندلی چنگ میزنه:نه.در صورتیکه تمام ذهنش درگیر سهون و رابطه شون بود...برای سهون چی بود؟همون چیزی که خود تخسش میگفت؟فاکر؟
*سهون دور خودش میچرخه...روتختی جدید اتاق جونگین بهش چشمک می زد...درسته سهون دلش میخواست همین الان توی تخت شیرجه بزنه ولی خب ی هفته حموم نرفتنش داشت ترغیبش میکرد که ی سری هم به حمام بزنه...
و خب چند لحظه بعد لباساش کف زمین میوفتن و کیتسونه توی آب غرق میشه.جونگین دستی بین موهاش میکشه. ییشینگ پالتوی اربابش رو میگیره:خسته ای.استراحت کن.
شیطان جوابی نمیده...از پله ها بالا میره... زمستون داشت نزدیک میشد...در اتاقش رو باز میکنه و جسم کیتسونه ی خواب روی تخت بهش خوش آمد میگه.
با تردید جلو میره...لباسای سهون جلوی حمام روی کف زمین افتاده بودن... خیلی واضح به رختکن حمام بی توجهی کرده بود...حوله استخری جونگین،نیمه مرطوب روی صندلی کنسول ولو بود.
به ارومی لباس هاشو به لباس های سهون اضافه میکنه و لباس های راحتی گرمش رو می پوشه.
توی تخت میخزه...در کمال تعجب، نارسیس با سخاوت،کاملا برهنه با موهای نیمه خیس زیر پتو پنهان شده بود.
مرد بین لمس کردن و عقب کشیدن مردد میشه...در آخر با حفظ فاصله روی کمر دراز میکشه و ساعد دست چپش رو روی چشم هاش میذاره.
چند دقیقه بعد سر سهون به بازوی راستش میچسبه و رطوبت موهاش از تار و پود لباس جونگین میگذره.
-:میدونم بیداری سهون.
پسر به تکون دادن سرش اکتفا میکنه.
-:من باید اولین نفری می بودم که برای موندن پیشش،برات اولویت میداشت....ولی نبودم... دوستات رو به من ترجیح دادی...اگه این به معنی مسخره بودن رابطه ی ما نیست،پس چیه؟
-:نه.
جونگین ساعدش رو پائین میاره و به موهای رنگی کیتسونه خیره میشه: بگو دیگه...پس چی؟
سهون روی تخت میشینه:من احمق نمیتونستم بهت زنگ بزنم... میخواستم...ولی نمیتونستم... چون تو ازم دلخور بودی...من هنوز کار تخمیم رو جبران نکرده بودم...و خب انتظار نداشتم با روی باز باهام برخورد کنی.
VOCÊ ESTÁ LENDO
Castaway|مطرود
FanficCOMPLETED ✾ژانر: BDSM.Angst.Dram.Smut ✾کاپل: کایهون ✯ چانبک ✾خلاصه: سهونی که از روی تفریح کیف کیم جونگین معاون مدیر عامل رو می دزده حتی یک درصد هم احتمال نمیده که به اون مرد گره بخوره... بکهیون از جانب خانواده ش طرد میشه و به دشمن خانواده ش پناه می...