اتاق خفه شده توی سکوت...
پرده های بسته...
شیطان خیره به سهون خوابیده روی پهلوش...
آرامش صورتش...
فندک نقش دار روی میز...
زیرسیگاری سرامیکی با شکوفه های نقاشی شده ش...
هیچ خاکستری نمی تونست شادابی شکوفه ها رو نابود کنه...
(کاش عاشق و معشوق سرخوشی بودیم...نقاشی شده و قدیمی...که بدون تغییر تا مدت ها باقی می مونن...)
جاسیگاری فلزی روی میز باز بود و استوانه های مشکی رنگ درونش لمیده بودن...
سایه ی موهای سهون روی صورتش...
حرفاش با روانشناس سهون توی ذهنش...
آرنجش رو روی دسته ی صندلی جابجا میکنه و دستش رو ستون چونه ش میکنه...
تمام روزهای گذشته توی سرش چرخ میزدن و شیطان دنبال ی نشونه ی کوچیک از بهتر شدن اوضاع میگشت...حتی بهتر شدنم نه...فقط بدتر نشدن...ولی هیچی...
آخرین باری که لبخند آسوده ی سهون رو دیده بود،یادش نمیومد...
تنها تصویرهای پر رنگ توی ذهنش دو تا بودن... سهون سابق با اون پوزخندش ...و سهون فعلی...که هیچ کلمه ای نمی تونست حالتشو توصیف کنه...
صورتش رو بین کف دستاش پنهان میکنه...
هر شب...هر یک ساعت...محافظای توی راهرو موظف بودن بهشون سر بزنن ...همش از ترس اینکه نکنه وقتی خودش خوابه محبوبش دست به خودکشی بزنه...
تمام چیزای بُرنده و شکستنی از اتاق خارج شده بودن...
در اتاق لباس قفل شده بود...
و تمام داروها خارج از اتاق نگهداری می شدن...
روانشناس سهون گفته بود داره نسبت به این موضوع وسواس فکری پیدا میکنه...
وقتی سهون اونقدر زخمی و رنجور بود که تا یک ماه آینده کاملا خوب نمیشد پس این رفتارا عملا زیاده روی بود...
ولی زندگی با سهون باعث شده بود کای انتظار هر چیزی رو داشته باشه...
انتظار هر چیزی...
بازی دادن فندک بین انگشتا و ذهن مشوشش...
"وقتی افکارش، توهم نیستن و فقط روش دفاعی در برابر افسردگین...یعنی ارتباط مستقیمی با افسردگی دارن...پس تشدیدشون نشونه ی پیشروی افسردگیه..."
روانشناس از اون طرف مانیتور گفته بود...
"حتی احتمال میدم علائمی که تحت عنوان توهم های ترک دراگ در نظر گرفتیم و تشدید توهمش...همه همون افسردگی قدیمی باشن که خودشو توی سایه ی توهم ها و اختلالات روانی ترک دراگ پنهان کرده باشه..."
YOU ARE READING
Castaway|مطرود
FanfictionCOMPLETED ✾ژانر: BDSM.Angst.Dram.Smut ✾کاپل: کایهون ✯ چانبک ✾خلاصه: سهونی که از روی تفریح کیف کیم جونگین معاون مدیر عامل رو می دزده حتی یک درصد هم احتمال نمیده که به اون مرد گره بخوره... بکهیون از جانب خانواده ش طرد میشه و به دشمن خانواده ش پناه می...