-:حکم به مصادره ی امواله.وکیل میگه و چانیول خودشو روی صندلی چوبی سخت بالا میکشه و پرخاش میکنه:پس شما چیکار می کردین؟!
مرد لیوان آب رو سمتش میگیره:شرکت قبل از پائیز سال گذشته توی شرایط سختی بود...بعد از اتفاق پائیز و سقوط ناگهانی ارزش سهام....ما نتونستیم به تعهداتمون عمل کنیم...مدام وقت خواستیم تا جبران کنیم... ولی...
-:خودم میدونم توی شرکت لعنتیم چه خبر بود...
-:متاسفم...
شمن آهی میکشه...وقتی چیزی رو از دست میدیم...همون لحظه اتفاق میوفته یا مدت طولانی زیر پوستی جریان داره و فقط توی ی لحظه نمایان میشه؟
قدم های آرومش از بین جمعیت شاکی های راضی میگذره و محافظ جلو میاد:خبرنگارا جلوی دادگاهو شلوغ کردن...بهتره مسیرتونو عوض کنید...
-:اون راهو پیدا کن...
مرد کت چانیول رو به سمتش می گیره و به راه پله ی اضطراری اشاره میکنه.
(هنوز سرم داغه...نمی فهمم دقیقا چی شده...)
محافظ دستی برای تاکسی تکون میده و رو به چانیول میکنه:بهتره از ماشین خودتون استفاده نکنید...چند نفرشون توی پارکینگن...به سلامت برید...ما ماشین رو برمیگردونیم...
چانیول فقط هومی میکشه و به محض نشستن داخل ماشین سرشو به شیشه تکیه میده...
همه چیز توی ذهنش می جوشیدن و کراوات حس طناب دار رو داشت...
حتی باورش نمیشد که همه چیز رو در عرض یک سال از دست داده...با اومدن نفلکس شروع به تنزل کردن و توی پائیز...با ی سری طرح بیخود توی جلسات...هیچ پروژه ی بدرد بخوری گیرشون نیومده بود و شرکتای همکار بدجوری کفری شده بودن...کی روی شرکتی ریسک میکنه که نمیتونه ی بحران ساده رو هندل کنه؟
شیشه ی ماشین رو پائین میکشه...
انگار کسی کوبیده باشه توی گیجگاهش...هیچ درکی از اطراف نداشت...
انگار کسی تمام اکسیژن رو از توی ریه هاش بیرون کشیده باشه...
ی قسمت بزرگی از وجودش انگار ناپدید شده بود و این ناپدید شدن درد زیادی داشت...
خیابون طولانی بیش از هر وقت دیگه ای مملو از ماشین بود و ترافیک سنگین همه چیز رو متوقف کرده بود...*
-:سهون...کجا مردی؟....کونتو تکون بده دیگه...
جونگده غر میزنه.
بکهیون چنگی به ظرف پاپ کرن میزنه:خفه شین...دارم اخبار گوش میدم.
جونگده لبی کج میکنه:کدوم احمقی وسط جمع دوستاش اخبار می بینه؟
سهون لخ لخ کنان خودشو روی کاناپه میندازه:اینو آنلاین چک کن...نرین توی حال ما...
جه جونگ ریموت رو برمیداره و گوشی رو توی بغل بکهیون میندازه:اینم گوشی.
تلویزیون روی شبکه ی دیگه ای میره و سهون زیر چشمی سرکی به تیترهای خبری توی گوشی بکهیون میکشه...
"حکم قطعی مصادره ی اموال موسس شرکت لرد"(دونه ی سمی عزیز من...میوه ی تلخت نوید روزهای بهتر رو میده...)
بکهیون می ایسته.
-:شق کردی؟
جونگده میپرسه.
چیتا گوشی رو داخل جیب شلوارش سر میده:باید برم خونه.
جه جونگ ابرویی بالا میندازه:تازه اومدی...نتونستم از بودن باهات لذت ببرم.
جونگده سرشو روی شونه ی سهون راحت میکنه:چه توی نقش نامزدیش فرو رفته...جمع کن حرومی...بگو خوب کون خوشگلتو دید نزدم...
-:نقش نامزد چیه؟من اصلا نمیدونم املای "تعهد" چجوریه!
جه جونگ پرخاش کنان میگه و بکهیون بی قرار و بی توجه سمت در راه میوفته.
با صدای در، جونگده چشمی می چرخونه:ما هم از دیدنت خوشحال شدیم... ممنون میشیم سری بعد ما رو جزء تخمات حساب نکنی...
روبه سهون میکنه:این بکهیون قبلا تربیت داشت...تو گند زدی بهش...
نارسیس بی خیال لبشو تکون میده:آدم خودش برای خودش احترام میاره... تو که تخم احترام جلب کردنم نیستی...
جه جونگ سیب رو سمتشون پرت میکنه:خفه شید دیگه...مث شق درد غیرقابل تحملید...
VOCÊ ESTÁ LENDO
Castaway|مطرود
FanficCOMPLETED ✾ژانر: BDSM.Angst.Dram.Smut ✾کاپل: کایهون ✯ چانبک ✾خلاصه: سهونی که از روی تفریح کیف کیم جونگین معاون مدیر عامل رو می دزده حتی یک درصد هم احتمال نمیده که به اون مرد گره بخوره... بکهیون از جانب خانواده ش طرد میشه و به دشمن خانواده ش پناه می...