p.8

2.3K 403 29
                                    

لیتوک همراه پیشکار نام از راهرو میگذره، یکشنبه برگشته بودن و امروز قرار بود خیاط برای اندازه گیری و دوخت لباس بکهیون بیاد.
نام میپرسه:مطمئنی میتونن تا پنج شنبه لباس رو آماده کنن؟
لیتوک سری تکون میده:البته،تخصصشون اماده کردن بهترین لباس و کیفیت توی کمترین زمانه.
نام نفسشو فوت میکنه:ارباب بکهیون از ایده ی خیاط خوششون نمیاد.
لیتوک چند ضربه ی کوتاه به در اتاق بکهیون میزنه: دستور ارباب جوانه.

****

جونگین برگه ای رو جلوی چانیول میذاره:با احتساب این روند ما نیاز به ی انبار پری کولینگ  دیگه داریم...مقدار صادراتمون رفته بالا.
چانیول سری تکون میده:باید همین کارو...
حرفش با باز شدن ناگهانی در و داد بکهیون نصفه می مونه:آشغال...تو میدونی من لمس گریزی دارم بعد خیاطی میاری که لختم کنه؟!
کای لب هاشو روی هم فشار میده.
چیتا با دیدن غریبه ی کنجکاو کنار چانیول،به سرعت پشت در پناه میگیره و خجالت سرخی ملایمی رو به گونه های میدئونه.
-:متاسفم...فکر نمیکردم مهمون داشته باشه.
رو به کای میگه.
جونگین لبخند جذابی میزنه:چیتای معروف چرا قایم شده؟ما رو از ملاقات با خودت محروم میکنی؟
پسر خجالتی و معذب،لب پائینیش رو داخل دهنش فرومیبره و در رو پشت سر خودش میبنده.
روبروی میز چانیول می ایسته.
جونگین از جاش بلند میشه و دستش رو سمت بکهیون میبره:کیم جونگین، معاون چانیول و دوست قدیمیش.
بکهیون دست لرزونش رو در حد ی لمس کوتاه توی دستای مرد میذاره: خوشبختم.پارک زی بکهیون...بابت ورود نامناسبم متاسفم.
جونگین لبخند دیگه ای میزنه و چانیول مثل هفته گذشته به بکهیون توجهی نمیکنه و بدون نگاه کردن بهش میگه:چرا اینجایی؟
بکهیون لپ هاشو باد میکنه:تو بگو چرا اینکارو کردی؟خیاط وقتی تنها بودیم بهم گفت لخت شم تا اندازه هامو بگیره....تو که میدونستی من لمس گریزم...چرا اصرار کردی بجای خریدن لباس،خیاط رو خبر کنن؟
جانشین برگه ها رو کنار میزنه:تا نیم ساعت دیگه میام.برو بهش بگو منتظر بمونه...بدون حضور من کاری نکنه.
بکهیون سرشو کج میکنه:قول دادیا...یادت نره.
برای جونگین سری تکون میده.
با رفتنش،شیطان به شمن نگاه میکنه:متوجهی که این بچه ی ساب ذاتیه؟
چانیول با تعجب سر از برگه ها میگیره:امکان نداره....خیلی برای ساب ذاتی بودن پرروئه.
معاون پوزخندی میزنه:بازیشه...اگه واقعا پر رو بود بعد از دیدن من توی اتاق،دستپاچه و خجالت زده نمیشد...پشت در پناه نمیگرفت...و موقع دست دادن با من و حرف زدنم مدام تو رو نگاه نمیکرد.
چانیول شونه ای بالا میندازه:خب که چی؟
جونگین پوفی میکشه:ابله نباش...دقیقا تایپیه که میخوای...چجوری نفهمیدی؟!...خجالتی جلوی بقیه،گستاخ در برابر تو...انتظار و دست و پا زدنش برای جلب توجهت رو ندیدی؟
جانشین دستی به چونه ی خودش میکشه.
معاونش ادامه میده:این بچه بهت اعتماد داره... تو قدم اولتو برداشتی...چرا جای پاتو محکم نمیکنی؟
-:متوجهی که بچه ست؟
مرد نیشخندی میزنه:مگه دنبال ی ساب باکره ی چشم و گوش بسته نبودی؟ شرط میبندم از ایناس که بخاطر تحریک شدن،خجالت میکشن و قرمز میشن.
-:کنار اومدن باهاش راحت نیس.
-:تو که امتحان نکردی....ترسو نباش چان.

Castaway|مطرودWhere stories live. Discover now