توی ماشین بودم...همه چیز شبیه دور تند و گنگ فیلم ها بود...سهون با ی مرسدس بنز s500 سر رسیده بود و لئو هم صندلی عقب با آرامش شاهانه ای نشسته بود.
خودم میدونستم سهون گواهینامه نداره...همه چیزِ این آدم،تجربی بود و بر حسب تمرین زیاد...
برخلاف حالت گیج من،سهون با تمرکز کامل فرمون رو توی دستش بازی میداد و لاین عوض میکرد.
ماشینی جلومون می پیچه و سهون با مهارت سرعت رو کم میکنه تا مانع برخورد بشه.
با ی لاین عوض کردن و سرعت بالا کنار ماشین خطاکار قرار میگیره و رو به راننده ش داد میزنه:مادر خراب....دفعه بعد راهنما بزن وگرنه پشت سریت تا دسته میکنه داخلت.
مرد،شوکه و با چشمای گشاد شده بی واکنش می مونه و سهون پاشو روی پدال فشار میده.با خلوت شدنِ اطرافمون سعی میکنم به آهنگی که پخش میشد،توجه کنم و ذهنمو از استرس منحرف کنم.
You know that I’m not done yet
میدونی که هنوز کارم تموم نشده
There’s still a fight in me left
هنوز برام یک مبارزه باقی مونده
I’m down but not out
شکست خوردم اما عقب نکشیدمشکست خوردم اما عقب نکشیدم؟...ی مبارزه باقی مونده...ولی...چرا حس میکنم اگه دنیا بخواد ی بازنده ی واقعی رو معرفی کنه...من کاندید اصلیش هستم؟
حس بد توی معده م قل میزنه و هوا رو برام ناخالص تر میکنه...
دست گرم سهون روی پام میشینه:بیون...چته؟چرا توی فکری؟
آهی میکشم:نباید باشم؟دارم میرم دیدن یکی از بزرگترین تاجرای این خراب شده...و هیچی توی دستم نیست...خانواده م طردم کردن و من الان کاملا یتیم محسوب میشم.
نچی میکنه و ماشینو توی حاشیه خیابون متوقف میکنه:ابله نباش بکهیون... خودتو دست کم نگیر...هیچ کس هوش تو توی دیدن جزئیات رو نمیبینه... نمیخوان ببینن که ازشون بهتری...کی گفته چیزی دستت نیست؟تو خودتو داری احمق جون...از خودت بهتر که چیزی نیست...خانواده ت طردت کردن؟ به جهنم...پارک میتونه خانواده ی جدیدت باشه....اگه هم نه...من که هستم...گرچه از برادر کوچیک خوشم نمیاد ولی خب چندساله آویزونمی... بعد از اینم ی جوری جمع و جورت میکنم...فکرشو نکن...روی همین ملاقات تخمیت تمرکز کن چیتا....بقیه رو دایورت کن به تخم من...میخندم...سهون فشاری به رونم وارد میکنه و بعد ماشینو راه میندازه و ادامه میده:تو ولیعهد پدرت بودی بکهیون...این واقعیتیه که حتی خودشم نمیتونه بزنه زیرش...با همون غرور و بی پروایی برو دیدن پارک...جوری رفتار کن که انگار منت گذاشتی سرش و رفتی دیدنش...دست پائینو نگیر هیچ وقت.
سری تکون میدم...تا رسیدن به محوطه ی عمارت پارک زیرلب با آهنگ های پلی لیست سهون زمزمه میکنم و سعی میکنم خودمو آروم کنم.سهون قبل از پیاده شدن طبق عادت لبامو میبوسه:آماده ای چیتا؟
چشمامو با آرامش باز و بسته میکنم و به نور روی حلقه ی لبش خیره میشم:آره.
پیاده میشه و در رو برای من و لئو باز میکنه...
سری برام تکون میده: کارت تموم شد بهم زنگ بزن...ولی خب فکر نکنم دیگه از این خونه رهایی داشته باشی.
لباسمو مرتب میکنم...لئو آروم و موقر پشت سرمه...خدمتکاری در رو باز میکنه:خوش اومدید جناب بیون.ارباب در اتاق کارشون منتظرتون هستن.
VOUS LISEZ
Castaway|مطرود
FanfictionCOMPLETED ✾ژانر: BDSM.Angst.Dram.Smut ✾کاپل: کایهون ✯ چانبک ✾خلاصه: سهونی که از روی تفریح کیف کیم جونگین معاون مدیر عامل رو می دزده حتی یک درصد هم احتمال نمیده که به اون مرد گره بخوره... بکهیون از جانب خانواده ش طرد میشه و به دشمن خانواده ش پناه می...