p.40

1.1K 301 26
                                    

چانیول به محض قطع کردن تلفن،چشماشو روی هم فشار میده...ییبو مرده بود و خبر فعلا مسکوت مونده بود...

مطمئن بود تمشک حساسش به محض شنیدن خبر بهم می ریزه...
و نمی دونست چطور باید خبرو بهش بده...
حداقل ترجیح میداد تا محکم کردن رابطه ش با بکهیون قضیه رو نگه...

باید برنامه ش رو جلو می کشید....بکهیون رو به آغوش خودش برمیگردوند...
و بعد از همه ی اینا،اون خبرو به بکهیون می داد و وقتی کوچولو عاجز شد، کنارش می موند...

****

دستاشو روی چشمای بکهیون میذاره:تادا...سورپرایز داریم!

نفس چیتا توی سینه ش حبس میشه...اصلا انتظار نداشت به محض وارد شدن به خونه،شمن گیرش بندازه.
-:چی...چی شده؟!

نوک زبون گرم چانیول روی لاله ی گوشش کشیده میشه:هووم...برای تمشک وحشیم جایزه دارم...

بکهیون برمیگرده:چیه؟!
دستای چانیول باز هم چشماشو می پوشونن:صبر داشته باش آقا ریزه!

قدم های آرومش همراه چانیول میشن و بالاخره با صدای باز شدن در، دستای مرد از جلوی چشماش کنار میرن.
-:یول...این...وای...کِی وقت کردی؟!
-:هووم...فایده ی بیکار موندن و توی خونه نشستن چیه پس؟

چیتا به نرمی داخل اتاقی میخزه که تا چند وقت پیش خالی و بی استفاده بود...و حالا...تبدیل به ی نسخه از اتاق بازی قدیمیشون توی عمارت پارک شده بود.

نور سفید و زرد و بنفش ملایم...تم اتاق که طیف های رنگ بنفش به خصوص ارغوانی محوریتش بود... کف نرم و مشکی اتاق... شلاق های دست بافت به همون رنگ تم اتاق...طناب های بافته شده از الیاف های طبیعی...
همه چیز به همون روال بود...

دست های چانیول روی شونه ش می شینن:نیم ساعت دیگه میام...تا اون موقع برام آماده شو...دوش گرفته و خوشبو...
عقب میره:و البته با اون اسلیپ بک لس  که روی تخت گذاشتم...

زیر دوش میره و دستی بین موهاش میبره...
(بهم گفت جایزه س...گفت برام آماده شو...امروز چند شنبه س...از کی تا حالا داره اینجا رو برام اماده میکنه؟....ینی براش مهمم....مهمم مگه نه؟ دوسم داره...آره...ما برای همیم...من پیامبرشم...دین جدیدشم...
اوه بکهیون...خفه شو...مثلا بزرگ شدی و نصف سهام ی شرکتو داری...آره...من... عاشـقشـم!)

حوله ی صورتی روشن رو اروم روی بدنش میکشه و با پریدن نم از روی بدنش،لوسیون مورد علاقه ش رو با دقت میماله.

با دودلی به اسلیپ توی دستش نگاه میکنه...مشکی رنگ و با جمجمه های ریز و صورتی نئون...

عروسک پارک چانیول روی صندلی ننویی و توی آغوش خرس تدیش میشینه... تماس خز خرس و بدن برهنه ش قلقلک خوشایندی روی سراسر پوستش می رقصونه.

Castaway|مطرودWhere stories live. Discover now