Chapter 11

1.3K 202 60
                                    


یک هفته از روزی که تهیونگ به دفتر معلمش رفته بود گذشت.
صبح دوشنبه از راه رسیده بود، جونگکوک مشغول تدریس بود و تهیونگ با عجله نوت برمیداشت.

تقریبا نیم ساعت به آخر کلاس باقی مونده بود.
جونگکوک‌ دستاشو بهم کوبید.
«خب، بیاین چند تا تمرین حل کنیم...»
پشت میزش نشست و لیست رو جلوش گذاشت.
«صفحه‌ی ۵۵ کتاب، تمرین شماره‌ی ۷... قرار بود برای امروز حل کنید.»
تهیونگ کتابشو باز کرد و نگاهی به سوال روبروش انداخت.

انقدر تمام هفته روی مطالعه درس‌های دیگش وقت گذاشته بود که فرصتی برای ریاضی پیدا نکرده بود.

به صندلیش تکیه داد و خمیازه‌ای کشید.
«آقای کیم»

تهیونگ با شنیدن صدای معلم به خودش اومد و کمی صاف تر نشست. با تعجب نگاهی به اون مرد انداخت.
هیچوقت بهش توجهی نمیکرد، یعنی صحبت‌های هفته قبلش تاثیر خودشو گذاشته بود؟

«ب-بله؟»
جونگکوک به تخته اشاره کرد.«لطفا بیا این سوالو برامون حل کن.»

چشمای تهیونگ گرد شد و دست و پاشو گم کرد.
اون که تمرینا رو حل نکرده بود...

اوه فاک اون معلم تقریبا نصف این ترم نادیدش گرفته بود و دقیقا از شانس بدش یهو همین امروز تصمیم گرفته بود تهیونگو ببره پای تخته؟

از زیر میز با دستش به بغل دستیش ضربه‌ای زد.
«پیسسسسس، لویی!» زیر لب زمزمه کرد و نگاهی به دوستش انداخت.

لویی با تعجب بهش نگاه کرد.«چیشده؟»
«دفترتو بده من...» تهیونگ با صدایی آروم گفت.
«وات؟ برای چی؟» لویی ابروهاشو بالا برد.
«چون من هیچی حل نکردم!»
لویی چشم غره ای رفت و دفترشو روی میز به سمت تهیونگ سر داد.

تهیونگ با عجله دفتر دوستشو برداشت و از جاش بلند شد.
عینکشو صاف کرد، نگاه کل کلاس رو روی خودش حس میکرد و کمی خجالت زده شد.
جلوی تخته ایستاد و دفتر لوییو باز کرد. چند صفحه ورق زد و دنبال سوال گشت.

جونگکوک از روی صندلیش بلند شد، ماژیک رو جلوی تهیونگ نگه داشت و تهیونگ با دستهایی لرزون ماژیکو ازش گرفت.

نگاه جونگکوک به انگشت‌های ظریف پسر افتاد و متوجه اضطراب دانش آموزش شد.

«اول یه دور سوال رو بخون و برامون توضیح بده از چه راهی میخوای برامون حل کنی.»

تهیونگ سرشو تکون داد و درحالیکه صداش کمی میلرزید سوال رو خوند.«نمودار معادله‌ی زیر را رسم کنید...»
روی تخته معادله رو نوشت.

از روی دفتر لویی جوابو نگاه کرد و عیناً همونو مقابل سوال نوشت.
«اوه، نه چرا از این راه حل کردی؟» جونگکوک بهش نزدیک شد و نگاهی به تخته انداخت.

تهیونگ خشکش زد و آب دهنشو قورت داد. سرشو کمی چرخوند و به معلمی که کنارش وایساده بود نگاهی انداخت.

☃️Snowman(KookV)🔞Where stories live. Discover now