Chapter 53

1.4K 173 270
                                    

دارم ساعت ۳ صبح آپدیت میکنم، نزدیک هشت هزار کلمست و چشمام یکم آلبالو گیلاس داره میچینه لطفا اگه جایی اشتباه داشت بهم بگید ویرایش کنم، ممنونم :)💜

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


دارم ساعت ۳ صبح آپدیت میکنم، نزدیک هشت هزار کلمست و چشمام یکم آلبالو گیلاس داره میچینه لطفا اگه جایی اشتباه داشت بهم بگید ویرایش کنم، ممنونم :)💜

❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️

فلش بک، دسامبر 2015
(این یه تیکه اول مال روزاییه که جونگکوک هنوز تهیونگ رو ندیده بود و تهیونگ تمام مدت از دور روش کراش داشت.)

جونگکوک بعد از اتمام سومین کلاسش به دفتر برگشت، با خستگی به صندلیش تکیه داد و ساعتو نگاه کرد.
تایم نهار بود، اما میلی به غذا خوردن نداشت.
چهار ماه از شروع به کارش میگذشت.

روزی چند ساعت سر و کله‌ زدن با نوجوونای هورمونی تمام انرژیشو میگرفت.

از روی صندلیش بلند شد، دستاشو بالای سرش نگه داشت و بدنشو‌ کش آورد.

خمیازه کشید و به سمت پنجره رفت.
یه دفعه با دیدن چیزی دستاشو کنار بدنش ول کرد، چشماش گرد شد و صورتش به پنجره چسبید.

مطمئن نبود چیزی که میبینه واقعیه یا نه.
پنجره رو سریع باز کرد و سرشو بیرون برد.

سرما به سمت داخل اتاق هجوم آورد.
آسمون رو با تعجب نگاه کرد، چشماش از قبل هم درشت‌تر شد.
«ب-برف؟»

دستشو از پنجره به سمت بیرون دراز کرد، دونه‌ی برف درشتی روی انگشتش نشست.
هیجان زده دستشو نزدیک آورد، دونه‌ی سرد برف روی پوستش آب شد و لحظه‌ای قبل از ذوب شدن به شکل کریستال ظریفی دراومد.
«اوه مای گاد...»

پلک زد و با ذوق بیرونو نگاه کرد.
برف هر لحظه شدت بیشتری میگرفت، درخت‌ها و ماشینا مقداری سفیدپوش شده بودن ولی زمین هنوز از پذیرفتن برف اجتناب میکرد و رنگی به خودش نمیگرفت.

برای جونگکوکی که تو فلوریدا بزرگ شده بود، دیدن برف یه سورپرایز بزرگ بود!

پس با خوشحالی پنجره رو بست، پالتو و دستکش پوشید.
از دفترش خارج شد و شتاب زده به سمت در خروجی ساختمان حرکت کرد.

تو راهرو با قدم‌های بلند از کنار دانش آموزایی که گرم صحبت بودن و به سالن غذاخوری میرفتن عبور میکرد و متوجه چشم‌های کنجکاو یک شاگرد که تمام مدت دنبالش میکرد نشد.

☃️Snowman(KookV)🔞Where stories live. Discover now