Chapter 54 🔥

1.6K 162 148
                                    

چند هفته پیش این ویدیوی یونمین اومد و دیدم حیفه یه تیکه براش تو این فیک ننویسم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

چند هفته پیش این ویدیوی یونمین اومد و دیدم حیفه یه تیکه براش تو این فیک ننویسم... :)

.
.
.
❄️❄️❄️❄️❄️❄️

نگاه جیمین روی جدول بود‌. ته مدادو بین لباش گذاشت و فکر کرد، بدون اینکه سرشو بالا بیاره از همکارش پرسید:
«کلمه‌ی ۷ حرفی به معنای اشتیاق... چی میشه؟»

کارل درحالیکه لباساشو میپوشید تا امشب زودتر از روزای دیگه بار رو ترک کنه جواب داد:
«affection?»

«نه، این بیشتر از هفت حرفه!»
«passion...»
صدای خشدار آشنایی از پشت بار گفت.

سرشو بالا گرفت، با دیدن یونگی تکیه‌اش رو از بار گرفت و صاف ایستاد.
«اوه... هی!»
«هی...»
مداد و روزنامه رو کنار گذاشت و آستیناشو بالا زد، سرکارش برگشت.

«برات چی بیارم؟»
یونگی ژاکتشو درآورد و روی صندلی کنارش انداخت.
«سورپرایزم کن!»

اوکی، شروع خوبیه... امروز خوش اخلاق‌تر بنظر میاد...
جیمین با خودش فکر کرد، سرشو تکون داد و چرخید.

از بین قفسه‌ها چند تا بطری برداشت، نوشیدنی‌های مختلف رو تو لیوان برای یونگی ترکیب کرد و داخلش یخ ریخت.

و در نهایت لیوان رو مقابل یونگی قرار داد.
کارل از کنار جیمین رد شد و به سمت در رفت.
«هی، من میرم! شبت بخیر!»
جیمین براش دست تکون داد.
«فردا میبینمت کارل، شب بخیر!»

وقتی در بسته شد، به صندلیای خالی نگاه کرد.
دوباره با یونگی تنها شده بود.
مضطربانه آب دهنشو قورت داد.

سعی کرد فاصله رو باهاش رعایت کنه.
دستمالشو برداشت، به سمت سالن رفت و مشغول تمیز کردن میزا شد.
از پشت سرش صدای یونگی رو شنید.
«ممممم... این خیلی خوبه...»
لبخندی روی لبش نقش بست.

هرشب حداقل چندبار بابت نوشیدنی‌هایی که درست میکرد از مشتریا این جمله رو میشنید، براش چیز جدیدی نبود.
اما یونگی...
چیز متفاوتی درمورد اون مرد وجود داشت.

وقتی کارش با میز و صندلیا تموم شد به سمت بار برگشت، لیوان خالی یونگی که زیرش اسکناس چپونده شده بود بلند کرد، اما با دیدن مبلغ پول چشماش درشت شد.

☃️Snowman(KookV)🔞Where stories live. Discover now