یه عذرخواهی بهتون بدهکارم چون گفتم دیروز آپ میشه و نشد.💜
این پارت یه دور پرید دیشب بیدار موندم دوباره تایپ کردم بازم تموم نشد دیگه گفتم امروز بذارم. :)
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
از همون ثانیهی اول بوسهی پرحرارت و هوسناکی بود.
جونگکوک با گرسنگی لبای تهیونگ رو مک میزد و زبونشو داخل دهنش میکشید، انقدر عطش داشت که تهیونگ حتی نمیتونست کامل جواب بوسههاشو بده.
آهنگ تموم شده بود، صدای سوختن شمعهای معطر با نالههای تهیونگ یکی میشد و فضای اتاق رو شهوانیتر میکرد.
جونگکوک پسرو به سمت تخت برد.
برای چند ثانیه بوسه رو متوقف کرد و تهیونگو روی تخت خوابوند.دوباره بوسه رو از سر گرفت.
باسن تهیونگ رو محکم نگه داشت و پایین تنشو بین پاهاش مالید، لباشو پشت سر هم گازهای ریز گرفت.
نفسهای تهیونگ سنگین شد و روی لبای جونگکوک نالید.
«ممممم!»عضوش درحال بیدار شدن بود و داخل شلوار تنگش احساس ناراحتی میکرد.
طعم غلیظ و تلخ الکل روی زبون جونگکوک باقی مونده بود.دستهای جونگکوک به سمت پهلوش خزید، پیراهنشو مقداری بالا زد و سرانگشتهاشو روی پوست تنش کشید.
تهیونگ به موهاش چنگ زد و صورتشو عقب کشید.
«هیونگ...»جونگکوک زبونشو روی لب پایینش کشید، لباسشو بالاتر برد و دستشو روی شکم نرمش حرکت داد.
نفس زنان روی لباش گفت:
«بیبی... من... میخوام ببینمت...»چشمای تهیونگ درشت شد.
چی؟
الآن؟
نه نه نه!سرشو به چپ و راست تکون داد.
جونگکوک با لحنی آمیخته به التماس زمزمه کرد:
«لطفا... بیبی...»تهیونگ مقداری مکث کرد، چشمای ریزبین جونگکوک رو شناخته بود و بخاطر همین نگران واکنشش بود.
دستهای جونگکوک که زیر لباسش پیشروی میکرد رو نگه داشت و متوقف کرد.
خجالت زده جواب داد:
«من رو بدنم جوش دارم...»جونگکوک با حالت سوال برانگیزی نگاهش کرد.
«خب؟ مگه چیه؟»تهیونگ لبشو گاز گرفت.
«نمیخوام اولین باری که بدنمو میبینی این شکلی باشم...»جونگکوک خندید.
«وات...؟ تو بخاطر همچین چیزی خجالت میکشی؟»تهیونگ سرشو تکون داد.
جونگکوک خم شد و نوک بینیشو بوسید.«اینکه عادیه! منم همسن تو بودم خیلی جوش داشتم! موقع درس خوندن شکلات زیاد میخوردم. بخاطر همین دوران دبیرستان و دانشگاه خیلی جوش میزدم...»
YOU ARE READING
☃️Snowman(KookV)🔞
Fanfictionجونگکوک معلم تهیونگه و تهیونگ عاشقش میشه، اما نمیدونه که اون مرد به نیویورک اومده تا انتقام مرگ زن و بچشو از پدر تهیونگ بگیره... . . . "ساعت ۴ صبح... خیابونای خلوت و سفیدپوش منهتن... سکوتی که با صدای خندههای شیرین تهیونگ شکسته میشد... با خوشحالی زی...