جونگکوک پشت کامپیوترش نشسته بود، طبق روال همیشگیش فیلمهایی که دوربینای امنیتیش درطول روز از فضای داخل خونه ضبط کرده بودن رو چک میکرد.
چیز خاصی توشون نبود، سندی با بچهها کاملا دوستانه رفتار میکرد. وظایفشو به خوبی انجام میداد و هیچ رفتار مشکوکی از خودش نشون نمیداد.
کلافه آه کشید و دستاشو تو موهاش برد.
بازم هیچی عایدش نشده بود.
فایده نداشت.فیلمو رو دور تند زد و دوباره همه چیزو نگاه کرد.
وقتی متوجه شد قسمتی از عملیاتش با تهیونگ هم ضبط شده گونههاش داغ شد.لعنتی... باید اینطور موقعا خاموشش کنم!
فولدرو بست.
کامپیوترو خاموش کرد و به کمد خیره موند.
بعد از کمی تفکر، گوشیو برداشت و شماره سندیو گرفت.
بعد از چند تا بوق صدای دختر تو گوشش پیچید.
«آقای یانگ؟»
«سندی، میشه فردا صبح ده دقیقه زودتر بیای؟»❄️❄️❄️❄️❄️
صبح روز بعد، سندی طبق دستور جونگکوک زودتر حاضر شد.
جونگکوک درو براش باز نگه داشت و با رویی خندان ازش استقبال کرد.«صبح بخیر سندی!»
«صبحتون بخیر آقای یانگ!»
سندی وارد آپارتمان شد، وقتی بچههارو مثل همیشه تو خونه ندید پرسید:
«پس بچه ها کجان؟»جونگکوک لباشو روی هم فشار داد.
«چند روز پیش یکی از دوستام میمونن...»
به صندلی اشاره کرد.
«لطفا بشین، باید باهات صحبت کنم.»سندی سرشو تکون داد، رو صندلی مقابلش نشست.
«متاسفم که اینو میخوام بگم...»
جونگکوک دستاشو زیر میز برد و موقع حرف زدن با انگشتاش بازی کرد.
«راستش من یه جورایی به مشکل مالی خوردم...»پشت گردنشو خاروند.
«دیگه نمیتونم از پس یه سری هزینههای اضافه بربیام..»به سندی نگاه کرد داخل چهرش دنبال احساسات واقعیش گشت.
با صدای آرومی ادامه داد:
«فکر کنم بهتر باشه دیگه نیای.»«اوه...»
«بابت روزایی که مراقبشون بودی ممنونم، تو فوقالعاده بودی. اصلا دلم نمیخواد بگم بری ولی راه دیگهای ندارم.»
YOU ARE READING
☃️Snowman(KookV)🔞
Fanfictionجونگکوک معلم تهیونگه و تهیونگ عاشقش میشه، اما نمیدونه که اون مرد به نیویورک اومده تا انتقام مرگ زن و بچشو از پدر تهیونگ بگیره... . . . "ساعت ۴ صبح... خیابونای خلوت و سفیدپوش منهتن... سکوتی که با صدای خندههای شیرین تهیونگ شکسته میشد... با خوشحالی زی...