Chapter 31

1.1K 151 48
                                    

چون امروز تعطیل بود... مینی آپدیت :)☃️❄️

Jungkook's P.O.V:

چشمم به پاکت طوسی رنگی خورد که روی برف پاک کن ماشینم افتاده بود.

چند ثانیه بی‌حرکت موندم و بهش نگاه کردم.
این دیگه چه کوفتیه؟
نگاهی به اطراف انداختم.

ذهنم هزارجا رفت.
دلشوره گرفتم.

با تردید دستمو جلو بردم و پاکتو برداشتم، پشت و روشو نگاه کردم.

زیر بارون خیس شده بود، هیچی روش نوشته نشده بود.

یعنی چیزی داخلشه؟
آب دهنمو قورت دادم و آروم بازش کردم.

ولی وقتی دیدم خالیه، اخمی روی چهرم نشست.
یه پاکت خالی؟

یه پاکت نامه خالی رو برف پاک کن من چیکار میکرد؟

سرمو بالا گرفتم و ساختمون مدرسه رو نگاه کردم.
تقریبا همه دانش آموزا خارج شده بودن و دیگه کسی داخل مدرسه نبود.

یعنی کار شاگردامه؟
بعید نیست...

هر ازگاهی دیدم برای اینکه سربه سر همکارام بذارن رو برف پاک کن ماشیناشون کاریکاتور یا یه تیکه کاغذ با فحش و شکلک بذارن.

اما تاحالا برای خودم پیش نیومده بود.
کار اوناست؟
آره لابد میخوان اذیتم کنن...

این هفته زیادی بهشون سخت گرفتم...
حتما برای تلافی میخوان سر به سرم بذارن.

احتمالا برای مسخره بازی یه پاکت خالی رو ماشینم گذاشتن و الآنم یه گوشه قایم شدن بهم میخندن.

اوکی لعنت بهش.
موقعی که این شغلو انتخاب کردم میدونستم همچین روزایی در انتظارمه.

سرمو به چپ و راست تکون دادم.
با بیخیالی نامه رو داخل نزدیکترین سطل آشغال انداختم.
برگشتم و سوار ماشینم شدم.

دیگه بهش اهمیت ندادم.
البته، اگه میخواستم هم نمیتونستم.

چون فکرم درگیر بود.
درگیر تهیونگ...
و درگیر عذاب وجدانی که به تازگی درونم شعله ور شده بود و ظاهرا قرار بود روز به روز بیشتر قلبمو به آتیش بکشه...

❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️

«اوه واو تو بالاخره بردیش سر قرار؟ این عالیه برات خوشحالم!» جیمین با خوشحالی گفت و به سمتم روی پیشخون خم شد.

با دستش به بازوم ضربه زد.

با لبخند ملایمی سرمو تکون دادم و نی رو داخل لیوانم چرخوندم.

«ولی عجیبه که، تو همش میترسیدی ببریش سر قرار، چیشد یه دفعه تصمیم گرفتی این کارو بکنی؟» با کنجکاوی پرسید.

دستم متوقف شد.

با یادآوری اتفاقی که تو میامی افتاده بود و در اصل اون باعث شده بود تغییر عقیده بدم، به نقطه نامعلومی چشم دوختم.

☃️Snowman(KookV)🔞Where stories live. Discover now