با حس کردن بوی شیرین و دلچسبی لبخند زد و نفس عمیقی کشید.
چشماش هنوز بسته بود اما گرمای تنی که محکم بهش چسبیده بود حس میکرد.دستهای گرم یه نفر موهاشو نوازش میکرد و هر از گاهی روی لپاش بوسه میذاشت.
بعد از چند دقیقه اون بوسهها به مرور به لباش نزدیکتر شد و در آخر لبهای نرم و داغی روی لبای خودش حس کرد.
کم کم هوش و حواسش سر جاش اومد و خواب از تنش بیرون رفت.
با خستگی چشماشو باز کرد و با دیدن چهرهی مقابلش چند بار پلک زد.جونگکوک چشماشو بسته بود، لباشو ثابت روی لباش چسبونده بود و حرکت نمیداد. فقط صورت و موهای تهیونگ رو نوازش میکرد.
چشمای تهیونگ کامل باز شد و هاج و واج به معلمش خیره شد.
من کجام؟ اینجا چخبره؟ خواب میبینم؟
ناخودآگاه لباش حرکت کرد تا جواب بوسهی جونگکوک رو بده، اما جونگکوک صورتشو عقب کشید و چشماشو باز کرد.
با دیدن چشمای درشت و کنجکاو تهیونگ لبخندی روی لباش نشست.
لبای تهیونگ رو نوازش کرد و زیر لب گفت:
«صبحت بخیر، زیبای خفته.»تهیونگ ابروهاشو بالا داد، فاصلهی صورتشون کم بود، یکی از دستای جونگکوک زیر سرش بود و پاهاشون در هم گره خوره بود.
دستای خودش روی سینهی جونگکوک مشت شده بود و پتو تا روی کمرشون بالا اومده بود.
اولین بار بود که تو بغل یه نفر دیگه از خواب بیدار میشد.
مغزش آروم آروم به کار افتاد و اتفاقای دیشب رو به یاد آورد.
یه دفعه چشماش گرد شد و خون به سمت گونههاش دوید.
جونگکوک با دیدن واکنش تهیونگ لبخند زد و لپشو آروم کشید.
«خوب خوابیدی تدی بر؟»تهیونگ آب دهنشو قورت داد، از خجالت نمیتونست حتی حرف بزنه.
لبشو گاز گرفت، بدون اینکه کلمهای به زبون بیاره سریع زیر پتو رفت تا از چشمای درشت و پر از شیطنت جونگکوک مخفی بشه.
پاهاشو از بین پاهای جونگکوک بیرون آورد و یکم فاصله گرفت، پتو رو سفت بالای سرش نگه داشت.
صدای خندهی بلند و دلنشین معلمش تو گوشش پیچید.
YOU ARE READING
☃️Snowman(KookV)🔞
Fanfictionجونگکوک معلم تهیونگه و تهیونگ عاشقش میشه، اما نمیدونه که اون مرد به نیویورک اومده تا انتقام مرگ زن و بچشو از پدر تهیونگ بگیره... . . . "ساعت ۴ صبح... خیابونای خلوت و سفیدپوش منهتن... سکوتی که با صدای خندههای شیرین تهیونگ شکسته میشد... با خوشحالی زی...