8

749 159 41
                                    

بکهیون

آروم چشماش و باز کرد. مثل دیروز با یه سردرد وحشتناک. متوجه‌ شد که توی یه ماشینه و بعد یادش اومد که با سهون تماس گرفته بود و باهم دیگه به کلاب همیشگی ‌شون رفته بودن.
به کنارش نگاه کرد و چانیول عصبی رو دید که دست‌به سینه بهش نگاه میکرد. خدایا، مطمئنا به اون زنگ نزده بود که بیاد دنبالش.

"فاک..."

بکهیون فحش داد؛ گلوش حسابی خشک شده بود و داشت آتیش می‌گرفت. کمربندش و باز کرد و شقیقه‌هاش و با انگشتای شستش ماساژ داد تا دردش و کم‌تر کنه.

"اگه مستی از سرت پریده، از ماشین برو بیرون"

صدای چانیول بود. به سمتش برگشت و دید که داره دندون قروچه میکنه. هوا تاریک بود و میتونست متوجه بشه که جلوی در خونه‌شونن.

"میتونستی یکم مهربونتر باشی"

بکهیون میدونست که وقتش نیست با کسی که لاشه‌‌ی مستش و آورده خونه دهن به دهن کنه ولی اون لعنتی دلیلی بود که بکهیون بخاطرش رفته بود کلاب و خودش و با الکل خفه کرده بود اونم وقتی که فردا یه امتحان کوفتی داشت. خیلی داشت دراماتیک بازی درمیاورد؟ شاید. ولی این عین حقیقت بود. اینکه کراش کوچیکش انقدر داشت بزرگ و عمیق می‌شد واقعا آزاردهنده بود و البته حسادتی که موقع دیدن اون با سومین حس میکرد. این اشتباه بود؛ خیلی زیاد. بکهیون احمق نبود. میدونست دوست داشتن ینفر چجوریه. ازون جور آدما نبود که یه ماه یا حتی یه سال طول بکشه تا بفهمه جذب ینفر شده. اون چانیول و دوست داشت. این فرق داشت. کراشش به یه چیز بیشتری تبدیل شده بود. خدایا. ینفر باید جلوی احساساتش و میگرفت.

"مهربون‌تر؟ اینکه وقت باارزشم و حروم کردم‌ و اومدم دنبالت، رسوندمت خونه و تمام این یک‌ ساعت و نیمی که خواب بودی پرستاریت و کردم، به اندازه‌ی کافی مهربانانه نبود؟ هزارتا کار دارم که باید انجام بدم و الان احتیاج دارم بخوابم چون یه هفته‌ی شلوغ در انتظارمه ولی اصلا نمیفهمم که الان با تو اینجا دارم چیکار میکنم اونم زمانیکه هیچ کدوممون تحمل اون یکی رو نداره"

چشمای وکیل خسته بنظر میرسید و موهاش که همیشه به سمت بالا بود روی پیشونیش ریخته بود. معلوم بود که چندبار با دستش بهم ریخته بودتشون‌. بکهیون حس بدی داشت. مهم نبود چقدر مست بود نباید به اون زنگ میزد یا هر جور دیگه‌ای که اون و به اونجا کشونده بود. چون میدونست که از سر لج اینکار و کرده.

"ام... متاسفم و ممنونم"

زیرلب زمزمه کرد. همش تقصیر خودش بود.

"فقط برو. اینارو هم با خودت ببر اگه نمیخوای تمام فردا رو سردرد داشته باشی"

چانیول یه پلاستیک از قرص و یه بطری آب روی پاهاش گذاشت. کی اینارو خریده بود؟

ᥫ᭡Lawfully twistedWhere stories live. Discover now