11

690 157 27
                                    

چانیول

چانیول به محض اینکه چشمای بکهیون باز شد از روی صندلی کنار تخت بلند شد. سومین هم که درست پشتش ایستاده بود، تخت و دور زد و سمت دیگه‌ش ایستاد؛ چهره‌ش کاملا نگران بود.

"آه... فاک"

بکهیون همونطور که سعی می‌کرد بشینه غرید.

"کجا میخوای بری؟ بشین سر جات ببینم"

سومین درحالیکه دوباره روی تخت هلش میداد سرزنشش کرد.

بکهیون پرسید:

"اینجا دیگه چه جهنمیه؟"

"بیمارستان. توی رستوران از حال رفتی و منم سریع آوردمت اینجا"

چانیول بهش توضیح داد.

"اوه"

لحن بکهیون شبیه کسی بود که احساس گناه میکرد.

"اوه؟ فقط همینو داری که بگی؟ توی احمق! بهت گفته بودم همیشه حواست به چیزی که میخوری باشه، نگفته بودم؟ چرا باید بخاطر یه آلرژی لعنتی از سر کارم بزنم؟ اونم وقتی که میتونستی جلوش و بگیری؟"

صدای سومین بالا رفته بود ولی هنوزم نگرانی توش مشهود بود.

"خدایا. آروم باش. چرا انقد داد میزنی؟ من مریضم پس شبیه یه مریض باهام رفتار کن، باشه؟"

سومین چشماش و چرخوند.

"چرا بهم نگفتی که به خردل آلرژی داری؟ میتونستم یه چیز دیگه سفارش بدم"

چانیول پرسید و بکهیون بخاطر اینکه انقدر خوب حالش و درک میکرد خوشحال شد.

"کاملا فراموش کردم. ببخشید. نمی‌خواستم توی دردسر بندازمتون"

بکهیون صادقانه جواب داد و چانیول و از تغییر رفتارش متعجب کرد؛ اگه همین چند روز پیش بود مطمئنا ازش یه جواب کنایه‌آمیز میگرفت ولی الان فرق کرده بود. حتی قیافه‌ی سومین هم نشون میداد که متعجب شده.

"اشکال نداره. دکتر گفت به‌محض اینکه بیدار شی میتونی مرخص بشی و گفت که اینا رو هم حتما بخوری"

چانیول درحالیکه یه لیوان آب و چنتا قرص بهش میداد توضیح داد.

بکهیون داروهاش و گرفت و به خواهرش نگاه کرد:

"فقط یه آلرژی کوچیک بود. واقعا لازم نبود بیای"

"حق با توعه. ولی میبینی که اومدم؛ پس قبل ازینکه یه دلیل دیگه برای اینجا موندن بهت بدم، دهنت و ببند"

بکهیون نگاهش و از سومین گرفت و هوفی کشید. چانیول یجورایی میدونست که چرا دوست‌دخترش داره اینجوری رفتار میکنه. سومین از زمانیکه پدرومادرش و حین عملی که بعد از تصادف داشتن از دست داده بود، از بیمارستان می‌ترسید.

ᥫ᭡Lawfully twistedWhere stories live. Discover now