• چانیول
"بهتره که این یه شوخی نباشه. همش حس میکنم اینجوری داریم خودمون و میندازیم توی تله. لطفن پوشههام و از توی ماشین برام بیار خانم لی"
چانیول بدون اینکه حتا به منشی نگاه بندازه سوئیچ ماشین و بدستش داد. سرش پایین بود و به بیانیهی بانک نگاه میکرد. موکلش کنارش نشسته بود و اضطرابی که ازش ساطع میشد اذیتش میکرد. برای پنجاهمین بار توی اون روز آه کشید.
"من مطمئنم که میتونم پیروز این پرونده بشم. نگران نباشید"
آقای هان با صدایی که لرزون بود گفت و چانیول نفسش و بیرون داد.
"کسی که قراره پیروز بشه منم و باید بهتون بگم که اصلن کار آسونی نیست؛ درسته که اونا از شما سواستفاده کردن ولی شما کاملن با شیوهی کار اونا آشنا بودین و با رضایت باهاشون معامله کردین. با اینکه پیشینهشون و چک کردین بازم اقدام به همکاری باهاشون کردین. باید بیشتر از هوشتون استفاده میکردین"
چانیول قرار نبود که روی همهچیز سرپوش بذاره و بهش نگه که بخاطر خرید ازون آدما واقعن احمق بوده. مردم معمولن کارای ابلهانه انجام میدادن و دردسراش و برای چانیول میذاشتن.
"راستش یجورایی امیدوار بودم این یکی فرق داشته باشه"
چانیول بینیش و فشار داد. این مرد نمیتونست جدی باشه.
"و چی باعث شده همچین فکری کنین، هان؟"
"خب، من تهدیدشون کردم که بخاطر فروختن ماشین دزدی ازشون شکایت میکنم و اونا هم درعوض بهم قول دادن که اون رانگلری که همیشه دنبالش بودم و به قیمت پایینتری بهم بفروشن تا ساکتم کنن. خب منم نتونستم از خیر اون معامله بگذرم"
"شصتوپنج هزار دلار برای شما هیچ ارزشی نداره؟"
"البته که داره. برای همینه که الان اینجام"
چانیول دستش و توی هوا تکون داد:
"بگذریم. اصلن به ذهنتون خطور نکرد که ممکنه بهتون ماشین تقلبی بفروشن؟... انقدر حواستون پرت خواستهتون بود که حتا نتونستین ماشین و چک کنین. کی میاد یه ماشین گرون و به نصف قیمت میفروشه فقط برای اینکه شما رو ساکت نگه داره؟... آدمایی مثل اونا خیلی راحت و بدون عذاب وجدان آدم میکشن و از زیرش در میرن. صددرصد بازیتون دادن و میدونستن که قراره بیایین اینجا. چرا؟ چون براشون اهمیتی نداره و ازت مدرک دارن؛ که در حال حاضر بزرگترین مشکل منه. بجای اینکه جلوی کار غیرقانونیشون و بگیری رفتی جلو و باهاشون معامله کردی. حالا هم که دیگه کار از کار گذشته اومدی و از من کمک میخوای. واقعن از من انتظار داری چه کاری برات انجام بدم؟"
چانیول یهویی عصبی پرسید و آقای هان خودش و عقب کشید. شاید داشت زیادهروی میکرد ولی این روزا واقعن براش خوب نمیگذشتن. احوالش حسابی مودی بود و این پرونده آخرین چیزی بود که برای سلامت روانش لازم داشت.
YOU ARE READING
ᥫ᭡Lawfully twisted
Fanfiction[تمام شده] "این فیکشن ترجمه شدهست" کسی که اون میخواد دوستپسر خواهرشه. این کار اشتباهه. خودشم اینو میدونه؛ ولی باعث نمیشه دست از خواستهش برداره. بکهیون آرزو میکرد که ای کاش کسی بود تا بهش هشدار بده که بعد از بدست آوردنش چقد اوضاع قراره پیچیده بشه...