54

545 127 47
                                    

بکهیون

"من واقعن نمیدونم تو چجوری انجامش میدی، ولی من حس میکنم همزمان داشتم روی پنجاه تا پرونده کار میکردم"

وقتی از ساختمون خارج شدن یونگ‌هون آه کشید. ساعت نزدیکای هشت بود. بکهیون میتونست یه دوش آب گرم بگیره و بعد خودش و با کار خفه کنه.

"خودمم نمیدونم. شاید فقط یاد گرفتم که چجوری انجامش بدم"

بکهیون بی‌اعتنا جواب داد و کنار جاده ایستاد تا تاکسی بگیره. هوا خیلی تاریک بود و یجورایی از بودن یونگ‌هون کنارش خوشحال بود. هر بار که بعد از کار اینجا می‌ایستاد حسابی می‌ترسید که مورد زورگیری یا یه چیز بدتر قرار بگیره.

"یاد نگیر. امیدوارم در آینده شرکت حقوقی خودت و تاسیس کنی. خوشحال میشم زیر دستت کار کنم"

یونگ‌هون خندید و گونه‌ی بکهیون و کشید.

"یا، تو باید هدفای بزرگتری داشته باشی. فکر میکنی خوشحال میشم که دوست‌پسرم زیر دستم باشه؟"

درواقع بکهیون متوجه نبود که چی داره میگه تا زمانی که صورت سرخ از خجالت یونگ‌هون رو دید.

"خوب بلدی درمونده‌م کنی"

یونگ‌هون دستش و گرفت به سمت خودش چرخوندش. بکهیون سرش و بلند کرد. اون قدبلند بود. واضح بود که بکهیون از پسرای بلندتر از خودش خوشش میاد. زیرلب گفت:

"عمدی نبود. من بدون اینکه فکر کنم حرفی که تو سرمه رو میزنم"

"و من عاشقشم. میخوای بدونی دیگه عاشق چیم؟"

"چی؟"

یونگ‌هون صورتش و قاب گرفت و به سمتش خم شد. شت، بکهیون میدونست چی میخواست اتفاق بیفته. باید دیر یا زود انتظار همچین چیزی رو میکشید.

"اینکه همین الان ببوسمت"

یونگ‌هون نفسش و بیرون داد و بکهیون مضطرب بزاقش و پایین فرستاد.

"پس انجامش بده"

یونگ‌هون پوزخند زد و بعد لباشون و بهم وصل کرد. یه بوسه بدون دخالت زبون. بکهیون کمر یونگ‌هون رو گرفت و لباش و همزمان باهاش تکون داد. هرچند که باعث نشد ضربان قلبش بره بالا، نفسش بگیره یا سرش گیج بره، مثل وقتایی که اون و میبوسید، ولی بازم ازش لذت برد. میتونست با گذشت زمان بهش عادت کنه. بکهیون کسی بود که عقب کشید و بعد کمی طول کشید تا چشمای یونگ‌هون باز بشه و از حس در بیاد.

"میتونم بیام خونه‌ت؟"

چشمای بکهیون درشت شد.

"چی؟"

"ن...نه... منظورم اون نیست. حداقل الان نه... فقط نمیخوام ازت جدا بشم؛ دلم برات تنگ میشه"

"فردا من و میبینی یونگ‌هون. انقدر اغراق نکن"

ᥫ᭡Lawfully twistedOnde histórias criam vida. Descubra agora