• بکهیون
بکهیون خجالتزده بود. راستش نه. فراموشش کنین. بکهیون در حد فاک خجالتزده بود. روی کاناپه دراز کشیده بود و به سقف خیره شده بود. صورتش از فکر کردن راجب شب قبل توی هم رفت. چهش شده بود؟ نه جدی. انگار عوض کردن تصمیمش برای پارتنر شدن با چانیول کافی نبود که دیشب اونجوری از خودش یه احمق بدبخت ساخته بود. و اوه، بازم بود. یه تماس جلوی پیشرویشون و گرفته بود. حدس بزنین کی؟ اره. یونگهون. بین این همه آدم. بهترین راه برای اینکه باعث بشه بیشتر از قبل احساس گناه کنه. درست زمانیکه لبای چانیول روی گردنش سر خورد یونگهون باهاش تماس گرفت. دستای کوچیکش محکم کمر چانیول چسبیده بودن و خجالت آورترین نالهها رو میکرد. خدایا، چجوری کارش به اونجا کشید؟ یهویی یه بطری خنک روی گونهش قرار گرفت و باعث شد از جاش بپره و بشینه.
"کجایی رفیق؟ پنج بار صدات کردم"
جونمیون پرسید و کنارش نشست. لباساش نشون میداد که تازه از باشگاه برگشته.
"ببخشید؛ حواسم پرت بود. چرا نرفتی سر کار؟"
"نمیدونم جدیای یا نه ولی امروز تعطیله"
"اوه"
"آره. جدی پرتیا. میخوای راجبش حرف بزنی؟"
"نه"
"درسته. بذار یه بار دیگه امتحان کنم؛ چیشده؟"
"هیچی جون. باید برم حموم. تیونگ داره میاد"
"جدی؟"
"آره و اگه هنوز خجالت میکشی میتونی بری توی اتاقت قایم شی"
بکهیون اذیتش کرد و جونمیون کوسن و به سمتش پرت کرد.
"من خجالت نمیکشم"
"صددرصد"
بکهیون به اتاقش رفت. با دیدن تختش دوست داشت برگرده بهش و بخوابه ولی به تیونگ قول داده بود که باهاش بره خرید. اول قبول نکرده بود چون میخواست استراحت کنه ولی تیونگ اصرار کرده بود که نیاز داره کسی همراهش باشه. یه دوش سریع گرفت، کمی برای موهاش وقت گذاشت و لباس پوشیده به طبقهی پایین برگشت. از دیدن تیونگ و جونمیونی که توی سکوت داخل نشیمن نشسته بودن تعجب کرد و چشماش و چرخوند
"تیونگ. کی اومدی؟"
هر دوشون به سمت بکهیون چرخیدن. صورتاشون که نشون میداد چقدر از حضور بکهیون آسوده شدن اون و تقریبن به خنده انداخت.
"چند دقیقهی پیش. عالی بنظر میای"
تیونگ از بالا تا پایین نگاهش کرد.
"بریم؟"
بکهیون پرسید و یقهی ژاکتش و درست کرد.
"البته... اممم.. همین اطراف میبینمت"
YOU ARE READING
ᥫ᭡Lawfully twisted
Fanfiction[تمام شده] "این فیکشن ترجمه شدهست" کسی که اون میخواد دوستپسر خواهرشه. این کار اشتباهه. خودشم اینو میدونه؛ ولی باعث نمیشه دست از خواستهش برداره. بکهیون آرزو میکرد که ای کاش کسی بود تا بهش هشدار بده که بعد از بدست آوردنش چقد اوضاع قراره پیچیده بشه...