• بکهیون
یک هفته قبل...
"آخ... فاک! سرم"
بکهیون صبح بعد از پارتی داشت از درد ناله میکرد. وقتی لبهی تختش نشست حس کرد سرش میخواد به دو قسمت تقسیم بشه.
"بلخره بیدار شدی؛ کمکم داشتم به این فکر میکردم که نکنه در اثر مسمومیت الکلی مردی. ساعت تقریبن یک ظهره"
جونمیون روی صندلی نشسته بود و جزوهی فیزیکش و ورق میزد.
"چرا بیدارم نکردی؟"
"خوابت خیلی عمیق بود. فکر کنم حتا زلزله هم نمیتونست بیدارت کنه"
بکهیون دستش و به صورتش کشید و سعی کرد روی پاهاش بایسته. حولهش و برداشت و به سمت حموم رفت تا دوش بگیره. معمولن دوش گرفتنش بیست دقیقه بیشتر طول نمیکشید ولی اینبار یک ساعت و اون تو گذروند. هیچ چیز نمیتونست بیشتر ازین سرحالش بیاره. سرش هنوز درد میکرد ولی میتونست با یه قرص حلش کنه.
از حموم خارج شد و لباسای راحتیش و تنش کرد. یه تیشرت سفید اورسایز و شلوار بگ. خودش و روی تخت انداخت و گوشیش و چک کرد. بیست تا تماس از جونگده و دوتا پیام از سمت سهون داشت.
"شت!.. مگه گم شدم؟... صبرکن... اصلن چجوری برگشتم اینجا؟ هیچی یادم نمیاد"
جونمیون آه کشید. کتابش و بست و با نگاه کسلی به سمتش برگشت.
"چرا باید تا خرخره الکل میخوردی؟ حتا اگه استرس داشتی هم باز این راهش نبود. ممکن بود یه اتفاق خیلی بد برات بیفته و تو حتا یادت هم نیاد"
"انگار نگرانم شده بودی"
بکهیون متعجب شده بود.
"من هماتاقیتم. این عادیه. بهرحال، دوستپسر سابقهت آوردت. بهم گفت که چیزی بهت نگم ولی من دوست ندارم خودم و وارد این بازیای عاشقانه کنم. آوردت اینجا و سریع هم رفت"
"اوه"
بکهیون نمیدونست باید چه حسی داشته باشه. چانیول دقیقن چی ازش میخواست؟ چرا داشت جوری رفتار میکرد که انگار براش مهمه؟ نمیتونست ببینه بکهیون چقدر سخت داره تلاش میکنه تا از چانیول دوری کنه و بیخیالش بشه؟ اگه به اینجوری رفتار کردنش ادامه میداد بیشتر گیجش میکرد. حس میکرد حرصی شده. نه تنها اونجوری و به طرز وحشتناکی دلش و شکسته بود بلکه الانم باید با اینکارش کنار میومد؟ مگه سری قبل کاملن واضح بهش حرفش و نزده بود؟
"هی!... شنیدی چی گفتم؟"
جونمیون دستش و توی هوا تکون داد و از فکر کشیدش بیرون.
"هان؟"
"خدایا. گفتم شاید بخوای اینستاگرامت و چک کنی. همهجا هستی و ازت بعنوان دوستپسر آقای همهچی تموم، لوکاس، نام برده میشه. نمیدونستم بین شما دوتا چیزی هست"
![](https://img.wattpad.com/cover/334825306-288-k610951.jpg)
YOU ARE READING
ᥫ᭡Lawfully twisted
Fanfiction[تمام شده] "این فیکشن ترجمه شدهست" کسی که اون میخواد دوستپسر خواهرشه. این کار اشتباهه. خودشم اینو میدونه؛ ولی باعث نمیشه دست از خواستهش برداره. بکهیون آرزو میکرد که ای کاش کسی بود تا بهش هشدار بده که بعد از بدست آوردنش چقد اوضاع قراره پیچیده بشه...