• بکهیون
بکهیون واقعا داشت تلاش میکرد تا سر راه کسی قرار نگیره و زندگی بقیهی رو خراب نکنه. همونجوری که جونگده بهش هشدار داده بود، میخواست سرش تو کار خودش باشه و راجب این مرد توی سرش خیالات نکنه ولی مگه میتونست؟ چطوری میتونست، وقتی مردی که دوسش داشت تقریبا مست، ناراحت و تنها روبهروش ایستاده بود؛ اونم توی روزی که فقط باید شاد میبود و لبخند میزد؟ اینجوری نبود که رفتن به خونهی تیونگ خیلی مهم باشه چون فقط داشت برای یه سکس معمولی میرفت. خدایا، خیلی سنگدلانه بنظر میرسید ولی حالا هرچی. چرا فقط نمیتونست پیش این مرد ناراحت بمونه؟ حتی اگه به این معنی بود که چون تنها بودن بخواد وسوسهش کنه تا کارای بدی با هم انجام بدن؟ آرزو میکرد ای کاش فقط میتونست در و قفل کنه و خودش و تقدیم اون مرد کنه و ازش بخواد که هرکاری دوست داره باهاش انجام بده. شبیه هرزهها بنظر میرسید؟ شاید واقعا بود؟ یه هرزه فقط برای این مرد زیبا.
"نظرت راجب پاپکورن و فیلم چیه؟"
حس میکرد که ظاهر شدن اون لبخند زیبا روی صورت چانیول باعث شده که قلبش توی سینهش کلهملق بزنه. بکهیون برای دیدن اون لبخند هر کاری میکرد.
چانیول جواب داد:
"خوب بنظر میاد"
"عالیه. ولی فکر نکنم توی خونه پاپکورن داشته باشی، پس بیا آبمیوه و مرغ و امتحان کنیم، همم؟"
"فکر نکنم مرغ سرخشده هم داشته باشیم. بجاش میتونی اون ظرف بزرگ بستنی رو از توی فریزر بیاری"
چانیول جواب داد و تلویزیون و روشن کرد.
"خیلیخب؛ بستنی خوبه"
بکهیون به آشپزخونه رفت. با دو تا قاشق و ظرف بستنی به نشیمن برگشت و کنار چانیول نشست.
چانیول یکی از قاشقا رو از دست بکهیون گرفت.
"هیچ فیلمی برای دیدن نیست مگه اینکه بریم سراغ نتفلیکس"
بکهیون معذب گلوش و صاف کرد. واقعا شبیه یه کاپل بودن که داشتن شب و با هم میگذروندن؛ نتفلیکس و سکس.
بکهیون کنترل و بدست گرفت و پرسید:
"عالیه پس؛ توایلایت و دیدی؟"
"آره ولی نصفه دیدم؛ نتونستم تمومش کنم"
چانیول جواب داد. یه کوسن گرفت و گذاشت روی پاش و بعد یه قاشق بستنی خورد. بکهیون متوجه شد که پاهاشون تقریبا دارن همدیگه رو لمس میکنن؛ به نامحسوسترین شکلی که میتونست پاش و یکم عقب کشید و از پای وکیل دور کرد.
"چرا؟"
"از کاپلش خوشم نمیاد. خیلی ساده و بینقصن؛ یه ومپایر بینقص و یه آدم بینقص. چرا نمیشد بلا و جیکوب باشن یا مثلا بلا و یکی ازون شرورای والتوری؟"
VOUS LISEZ
ᥫ᭡Lawfully twisted
Fanfiction[تمام شده] "این فیکشن ترجمه شدهست" کسی که اون میخواد دوستپسر خواهرشه. این کار اشتباهه. خودشم اینو میدونه؛ ولی باعث نمیشه دست از خواستهش برداره. بکهیون آرزو میکرد که ای کاش کسی بود تا بهش هشدار بده که بعد از بدست آوردنش چقد اوضاع قراره پیچیده بشه...