• بکهیون
انقدر سریع به سمت اتاقش دوید که ممکن بود زمین بخوره. در و بهم کوبید و بهش تکیه داد. دستش و روی قفسهی سینهش گذاشت و به صدای ضربان بلندش گوش داد. چی؟ باهام بخواب؟ فاک! با خودش چه فکری کرده بود؟ از کی تا حالا انقدر شجاع شده بود؟ انگار از وقتی که چانیول بهش اعتراف کرده بود خیالش راحت شده بود. اون فقط بهش اعتراف کرده بود و ازش نخواسته بود که باهاش قرار بذاره، پس چرا انقدر هیجانزده بود؟ لرزی که به تنش افتاد یادش انداخت که خیسه و باید قبل ازینکه سرما بخوره یه لباس گرم بپوشه. یه حموم طولانی گرفت و زیر دوش مدام به بوسهای که چند دقیقهی قبل داشتن و حرفایی که زدن فکر کرد. یهویی حس دختری رو داشت که بلخره به کراشش رسیده بود.یه ساعت توی اتاقش وقتکشی کرد چون از دیدن چانیول خجالت میکشید ولی شکمش تصمیم گرفته بود هرزه بازی دربیاره و دستور غذا بده. آه کشید و آروم از پلهها پایین رفت. نشیمن و آشپزخونه خالی بودن. خیالش راحت شد و وارد آشپزخونه شد تا برای خودش چیزی آماده کنه. برای اینکه برای خودش چیزی بپزه خیلی تنبل بود پس فقط کمی غلات توی یه کاسه ریخت و وقتی که میخواست از آشپزخونه خارج بشه، چانیول توی درگاه حاضر شد درحالیکه فقط یه شلوار گرمکن پاش بود و بالاتنهش برهنه بود. با یه حوله مشغول خشک کردن موهاش بود و توی دست دیگهش یه تیشرت بود. نگاه بکهیون مدام روی تنه و عضلاتش میچرخید و دهنش خشک شده بود. بلخره تونست اون تتویی که مامان چانیول اون سری راجبش حرف میزد و ببینه، خیلی جذاب بود. یه سری حروف چینی درشت و انحنادار. ازونجایی که چینی بلد نبود نمیتونست متوجه معنیش بشه. تنها کاری که الان میخواست بکنه کشیدن زبونش رو اون تتو بود.
"چشمات و بده اینجا بکهیون"
بکهیون سرخ شد و سرش و بلند کرد تا به صورت چانیول نگاه کنه. پوزخند روی صورتش خجالتزدهش کرد چون همین الان موقع دید زدن مچش و گرفته بود.
"ام... تازه از حموم اومدی؟"
صورتش توی ذهنش وا رفت، چه سوال احمقانهای.
"منتظرت بودم. الان باید طبق خواستهی تو توی اتاق من مشغول کار دیگهای میبودیم، یادت رفته؟"
چانیول پوزخند زد و بکهیون آرزو کرد کاش زمین دهن باز کنه و اون و توی خودش ببلعه. میدونست که چانیول داره شوخی میکنه ولی بازم نمیتونست به این فکر نکنه که اگه واقعن با خواستهش موافقت میکرد الان چی میشد.
"نمیدونم داری راجب چی حرف میزنی"
بکهیون زیرلب جواب داد و از کنارش رد شد. همونطور که وارد نشیمن میشدن صدای خندهی چانیول و شنید.
"فقط چون خیلی خجالتزده شدی بیخیالش میشم"
چانیول گفت و کنارش نشست. یهویی بینشون سکوت شد. تنها صدایی که شنیده میشد صدای جویدن بکهیون، نفساشون و تلویزیون بود. مشخص بود که هردوشون حرفایی برای گفتن دارن ولی برای شروع مشکل دارن.
YOU ARE READING
ᥫ᭡Lawfully twisted
Fanfiction[تمام شده] "این فیکشن ترجمه شدهست" کسی که اون میخواد دوستپسر خواهرشه. این کار اشتباهه. خودشم اینو میدونه؛ ولی باعث نمیشه دست از خواستهش برداره. بکهیون آرزو میکرد که ای کاش کسی بود تا بهش هشدار بده که بعد از بدست آوردنش چقد اوضاع قراره پیچیده بشه...