• بکهیون
بکهیون تمام هفته رو حس گندی داشت. نه تنها ازینکه تنهایی توی خونه بشینه حوصلهش در حد مرگ سر رفته بود بلکه دوستپسرش هم سرش گرم کار خیلی خیلی مهمش بود و اون و نادیده میگرفت. باشه؛ اون درک میکرد. چانیول سرش شلوغ بود ولی این به این معنی بود که میتونه زنی که حسابی رو اعصاب بکهیون بود و بیاره خونه تا شب و اونجا بمونه؟ همون زنی که توجه چانیول و از بکهیون دزدیده بود. اینجور رفتار کردنش بچهگانه بود؟ شاید. ولی بکهیون نمیتونست با اینکه اینجوری باهاش رفتار بشه کنار بیاد و این زن هرزه هم انگار میخواست صبرش و بسنجه.
رفت و از توی یخچال یه قوطی آبجو برداشت و توی یه نفس همش و سر کشید. به کانتر تکیه داد و نفسش و بیرون فرستاد. دلش میخواست حسابی یه نفر و بزنه. از طبقهی بالا یسری صدا میومد و باعث شد اخرین ذرهی خودداریش رو هم از دست بده و قوطی آبجو رو توی دستش مچاله کنه.رفت طبقهی بالا و در اتاق و یهویی باز کرد و باعث شد چانیولی که به پنجره تکیه داده بود سوپرایز نگاهش کنه. جونگ شینهی روی تخت مشغول خشک کردن موهاش با حوله بود و بکهیون خوشحال بود که بجاش اون حوله دور تنش پیچیده نشده.
"هی. چند دقیقهست که اینجایی. قرار نیست بریم به تخت هانی؟"
به سمت چانیول رفت و درحالیکه تیز نگاهش میکرد انگشتاشون و توی هم پیچید. میتونست نگاه شینهی رو روی خودش حس کنه ولی براش هیچ اهمیت کوفتیای نداشت.
"ام... آره. البته. اگه چیزی لازم داشتی بهم بگو"
چانیول روبه شینهی گفت.
"چرا باید چیزی لازم داشته باشه؟ تو الان جایی برای موندن داری، دیگه ممکنه چی بخوای؟"
با پوزخند به شینهی نگاه کرد و میتونست قسم بخوره که اون زن چشماش و چرخوند.
"من خوبم. برو"
اگه فکر میکرد بکهیون قراره دلش براش بسوزه سخت در اشتباه بود.
"بیا"
بکهیون به معنای واقعی چانیول و بیرون از اتاق کشید و برای بار آخر هم به اون زن پوزخند زد. خیلی احمق بود اگه فکر میکرد اینجا موندن قراره براش راحت باشه.
چانیول کت و ساعتش و درآورد و یه گوشه گذاشت. بکهیون مثل یه پرندهی شکاری بهش نگاه میکرد و با خودش فکر میکرد که اون عوضی رو برای رفتار اخیرش سرزنش کنه یا برنامهای که از قبل ریخته بود و اجرا کنه. آره، شاید نقشهی دوم با وجود اون زن توی اتاق دیگه امکان پذیر نبود.
"خوبی؟"
چانیول پرسید و لباسش و از تنش دراورد. بکهیون دو بار پلک زد و صداش و صاف کرد.
"خوبم"
بکهیون زمزمه کرد و لباس روش و درآورد. امشب یه شلوارک ابریشم پوشیده بود. با اینکه خیلی طرفدار اینکارا نبود ولی میخواست خوب بنظر برسه... پیرهن چانیول و که خیلی براش بزرگ بود و یه سمتش کاملن پایین افتاده بود و ترقوهش و نشون میداد، به تن کرده بود.
YOU ARE READING
ᥫ᭡Lawfully twisted
Fanfiction[تمام شده] "این فیکشن ترجمه شدهست" کسی که اون میخواد دوستپسر خواهرشه. این کار اشتباهه. خودشم اینو میدونه؛ ولی باعث نمیشه دست از خواستهش برداره. بکهیون آرزو میکرد که ای کاش کسی بود تا بهش هشدار بده که بعد از بدست آوردنش چقد اوضاع قراره پیچیده بشه...