58

830 126 64
                                    

بکهیون

"پس..."

"چیه؟"

بکهیون بعد ازینکه دوش گرفت از پله‌ها پایین اومد. همین الانم میدونست این مکالمه قراره به کجا برسه. بعد ازینکه شب و با چانیول گذرونده بود دور و بر ساعت یازده اومده بود خونه و بین این همه روز جونمیون باید امروز و برای خونه مونده انتخاب می‌کرد.

"دیشب کجا خوابیدی؟"

جونمیون پرسید و توی دو تا کاسه غلات ریخت.

"مگه مامانمی؟"

پاکت شیر و از یخچال بیرون آورد و پشت کانتر روی صندلی، کنار جونمیون نشست.

"خفه شو. تو هیچوقت شب و بیرون نمیمونی مگر اینکه خونه‌ی سهون باشه، تازه اونم باید کلی بهت اصرار کنه تا قبول کنی. خونه‌ی اون پسره یونگ‌هون بودی؟... یجورایی ازش خوشم میاد. باحاله"

"نه. درضمن من و اون کات کردیم"

بکهیون جواب داد و قاشق پر و وارد دهنش کرد.

"اوه"

"خونه‌ی چانیول بودم"

"اوه"

"میشه انقد نگی اوه؟"

"ببخشید. صبر‌ کن، چانیول؟ شب و خونه‌ی اون موندی؟ فکر نمیکردم با اوضاع بینتون بخوای شب و پیشش بمونی"

جونمیون درحالیکه فکر میکرد قاشقش و گاز گرفت. بکهیون پوزخند زد و محتوای داخل کاسه‌ش و چرخوند.

"الان دیگه مشکلی ندارم"

"اره؟"

"آره. ما الان دیگه خوبیم. ما با هم حرف زدیم و با اینکه برام سخت بود ولی اینکه حرفای دلم و بهش بزنم و باهاش صادق باشم یه بار بزرگ و از روی شونه‌هام برداشت"

"صبر کن، همه‌چیز و بهش گفتی؟... یعنی راجب اون..."

"آره. راستش واکنشش با چیزی که فکر میکردم خیلی متفاوت‌تر بود. خیلی غمگین شد. اونجوری دیدنش خیلی دردناک بود جون. من فقط.. برای چند ثانیه خودم و دردام و فراموش کردم. فقط دلم میخواست بغلش کنم و اون لبخند قشنگ و به صورتش برگردونم. خیلی بد بود"

"لعنت. خب حداقل الان دیگه همه‌چیز بینتون حل شده. پس این یعنی بهم دیگه برگشتین؟"

"نمیدونم. ما فقط داریم با جریان پیش میریم. منظورم اینه که اگه بوسیدن و سکس کردن به معنی قرار گذاشتنه که باید بگم آره"

"شاید باید راجبش حرف بزنین. اینکه جایگاهت و بدونی مطمئنتره بکهیون"

و دوباره نگرانی‌های مادرانه‌ی جونمیون برگشته بود.

"همه‌چیز بین ما خوبه جون. من و چانیول همدیگه رو می‌فهمیم. لازم نیست روی هر‌ کاری که میکنم اسم بذاریم"

ᥫ᭡Lawfully twistedDonde viven las historias. Descúbrelo ahora