• چانیول
چانیول خوشحال بود. از وقتی سومین برگشته بود داشت زمان خوبی رو میگذروند.
با هم میرفتن شام بخورن، شبا فیلم میدیدن و کارای دیگه که کاپلای نرمال انجام میدادن. حسش شبیه وقتی بود که تازه شروع کرده بودن به قرار گذاشتن. چانیول خوشحال بود.خوشحال؟
خوشحالی به کونش!
داشت کی رو خر میکرد؟ چانیول خوشحال نبود. حالش خیلی تا خوشحالی فاصله داشت. تمام هفته داشت به خودش میقبولوند که از بودن سومین کنارش خوشحاله. دلش میخواست باور کنه که همهچیز مثل گذشتهست ولی اینطور نبود. تمام چیزی که میتونست بهش فکر کنه بکهیون بود. بیستوچهار ساعته ذهنش و اشغال کرده بود. چانیول به سختی میتونست بیاد بیاره همین چند دقیقهی پیش سومین بهش چی گفته. تمام طول هفته رو با نگرانی برای بکهیون سر کرده بود. اون بچه چند روز پیش که خونه رو ترک کرده بود یکم مریض بود. هنوز اون نگاه غمگین بکهیون و یادش بود. چانیول ناامیدش کرده بود. اون فقط ازش یه چیز خواسته بود و چانیول برای گفتنش زیادی ترسو بود. اون حرفی که به بکهیون زده بود حقیقت داشت. انکار کردنش هیچ فایدهای نداشت. چانیول اون و دوست داشت. میخواستش. ولی آیا هنوزم عاشق سومین بود؟ شاید. ولی نه دیگه مثل قبل.
"بیب؟... چانیول!"
همونطور که لبهی تخت نشسته بود نگاهش و به سمت سومین که جلوش ایستاده بود چرخوند.
"هوم؟"
متوجه شد دوستدخترش لباس خواب تنشه و با چشمای تاریک قصد داره که روی پاهاش بشینه.
"ده ثانیهست که دارم صدات میکنم. داری به چی فکر میکنی؟"
سومین گونهش و بوسید.
"هیچی. باید بخوابیم؛ تو صبح زود باید بری"
چانیول میدونست که سومین چیز دیگهای میخواد. چیزی که چانیول اصلن حوصلهی انجامش و نداشت.
"اره، ولی نمیتونم همینجوری بخوابم. از وقتی اومدم همش داریم همینکار و میکنیم"
سومین شروع به بوسیدن گردنش کرد. الان که داشت بهش فکر میکرد اسن چند روز اصلن سکس نکرده بودن. امروز آخرین روز سومین توی کره بود و هیچوقت به این موضوع دقت نکرده بود. سومین میخواست لباس چانیول و در بیاره که چانیول دستاش و نگه داشت و مانعش شد.
سومین متعجب پرسید:
"چیشده؟"
"من...من واقعن خستهام و الان توی مودش نیستم"
چانیول دروغ گفت. خب البته اینکه توی مودش نبود دروغ نبود ولی دلیل اصلیش این بود که نمیخواست انجامش بده. نیاز اینجوری با سومین بودن از بین رفته بود. حس میکرد اینکار اشتباهه که البته چیز خندهداری بود چون سومین دوستدخترش بود و این باید درستترین کار ممکن میبود.
STAI LEGGENDO
ᥫ᭡Lawfully twisted
Fanfiction[تمام شده] "این فیکشن ترجمه شدهست" کسی که اون میخواد دوستپسر خواهرشه. این کار اشتباهه. خودشم اینو میدونه؛ ولی باعث نمیشه دست از خواستهش برداره. بکهیون آرزو میکرد که ای کاش کسی بود تا بهش هشدار بده که بعد از بدست آوردنش چقد اوضاع قراره پیچیده بشه...