• چانیول
به بکهیون قول داده بود که دربارهی مسئلهی تجاوز اقدامی نکنه ولی غریزهی وکیل بودنش مانعش شده بود و خودش و درحالی پیدا کرد که داشت درمورد اون مرد تحقیق میکرد. چیزی که پیدا کرد همزمان راضیکننده و آزاردهنده بود. فهمیده بود که اون مرد الان توی زندانه و به دهسال حبس محکوم شده. این اتفاق تازه افتاده بود و قسمت آزاردهندهش این بود که اون بخاطر کاری که با بکهیون کرده بود توی زندان نبود. میتونست خیلی راحت پرونده رو باز کنه و به سالای حبسش اضافه کنه ولی بکهیون این و نمیخواست؛ پس چانیول فعلن بیخیالش شد. اونا تازه به هم برگشته بودن و چانیول حق دخالت کردن توی این مورد و به خودش نمیداد.
ییشینگ رشتهی افکارش و پاره کرد:
"تا حالا باهم خوابیدین؟"
"و دقیقن چرا باید اینو بهت بگم؟"
چانیول به صندلیش تکیه داد و از قهوهش نوشید. توی تایم ناهار به دیدن کیونگسو توی محل کارش رفته بودن. چانیول امروز کار زیادی نداشت برای همین برای ناهار به کیونگسو و ییشینگ ملحق شده بود ولی جونگین سرش شلوغ بود و نتونسته بود بیاد.
"چون این فقط یه سواله و منطقیش اینه که بهم جواب بدی"
کیونگسو گفت:
"هیچکس این سوال و راجب تو و سهون نپرسید"
"چون لازم نبود. بخوام راستش و بگم، سهون ازم عصبانیه. اون یچیز بیشتر میخواد ولی من مانعش میشم. تولدش ماه دیگهس ولی لعنتی من تا حالا به همچین چیزی برنخورده بودم. بوسههامون همیشه به تنش ختم میشه و مجبوریم یهویی دست نگه داریم و اونم قهر میکنه. میدونین خودداری توی این جور مواقع چقدر سخته؟"
چانیول خندید:
"من میدونم چه حسی داره"
چانیول سعی داشت با بکهیون آروم پیش بره و نمیتونست همینجوری یهویی بپره روش. اون حتا هنوز ازش نخواسته بود که باهاش قرار بذاره. ولی بزودی اینکار و میکرد. دلش میخواست خیلی بینقص و رمانتیک انجامش بده. فقط امیدوار بود که توی این مدت بکهیون فکر نکنه چانیول رابطهشون و جدی نگرفته.
ییشینگ دوباره شروع کرد:
"تو دیگه چرا؟ هنوز ازش درخواست قرار نکردی؟"
کیونگسو چشماش و چرخوند:
"همهچیز که سکس نیست ییشینگ"
چانیول نتونست نفسش و بیرون نده:
"ببین کی داره اینو میگه. تو و جونگین توی اولین قرار سکس کردین"
چشمای کیونگسو گشاد شد:
"تو دیگه از کجا...."
"میدونی؛ جونگین همهچیز و به من میگه. یا حداقل میگفت. از وقتی ازدواج کردین هیچ گوهی بهم نمیگه و این چیز خوبیه. چون نشون میده بالغ شده، پس وقتی رفتی خونه سرش و نخور"
YOU ARE READING
ᥫ᭡Lawfully twisted
Fanfiction[تمام شده] "این فیکشن ترجمه شدهست" کسی که اون میخواد دوستپسر خواهرشه. این کار اشتباهه. خودشم اینو میدونه؛ ولی باعث نمیشه دست از خواستهش برداره. بکهیون آرزو میکرد که ای کاش کسی بود تا بهش هشدار بده که بعد از بدست آوردنش چقد اوضاع قراره پیچیده بشه...