• بکهیون
"خب بیا یه نگاهی بهش بندازیم. ازونجایی که نمیدونم الان چه اتفاقی افتاد هیچ نظری راجبش نمیدم ولی حداقلش اینه که الان میدونیم دوستپسری در کار نیست. من باید برم تمرین، همین اطراف میبینمت بیب. و سری بعد شمارهت و بهم میدی"
لوکاس انقدر سریع گونهش و بوسید که بکهیون نتونست مانعش بشه.
میز توی سکوت رفت و سر بکهیون پایین افتاد.
"بکهیون میدونم که الان داری برای خودت میبری و میدوزی. اینکار و نکن. چیزی نیست؛ هیچی نشده"
چرا باور کردن حرف جونگده انقد سخت بود؟ دلیلی نداشت که به چانیول اعتماد نداشته باشه. اون عاشقش بود. هیچوقت همچین کاری نمیکرد.
سهون به صندلیش تکیه داد:
"آره. فقط نمیفهمم چرا اینجوری گوشی رو قطع کرد"
"فکر کنم چون خیلی وقتی ندیدمش همچین حسی دارم. دلم براش تنگ شده برای همین دارم به بدترین اتفاقات فکر میکنم. اعتماد توی رابطه خیلی مهمه"
بکهیون سعی کرد خوشبین بمونه.
"بکهیون، فقط زود برو و ببینش. دیگه نمیخوام اینجوری ببینمت. اصلن شبیه خودت نیستی. تو هیچوقت آدمی نبودی که اینجوری راجب مسائل نگران بشه. چانیول باعث شده بدترین ورژن تو نمایان بشه"
بکهیون نگاه بیمیلی به تهیونگ انداخت. اون کلمات درستی رو انتخاب نکرده بود. چانیول باعث نشده بود بدترین ورژن اون نمایان بشه. تنها کاری که اون کرده بود این بود که باعث شده بود بهترین ورژن بکهیون که خودشم ازش بیاطلاع بود کشف بشه. تا قبل از چانیول نمیدونست که میتونه تا این قدر عاشق کسی باشه و بهش اهمیت بده. همش بخاطر چانیول بود.
"اینطور نیست تیونگ؛ تو هیچی نمیدونی پس نظراتت و برای خودت نگه دار. بکهیون، پیشنهاد میکنم به دیدنش بری. هر دوتون نیاز دارین تا با هم حرف بزنین"
جونگده با لحن جدیای پیشنهاد داد و بکهیون هم تصمیم گرفت همینکار و کنه؛ چون هر دوی اونا بهش نیاز داشتن.
~~~
ازونجایی که میدونست پیاماش دو روز بعد جواب میگیرن بدون اطلاع به خونه رفت. از فروشگاه یه مشروب گرون خرید تا بتونن شب و کنار هم بنوشن. وقتی رسید لیز داشت امادهی رفتن میشد.
"چه ضدحالی. میخواستم بعد از مدتها که دیدمت باهات ناهار بخورم"
بکهیون پلاستیک خرید و پایین گذاشت و لیز و بغل کرد.
"میدونم درسته. باید برم دنبال پسرم وگرنه پیشت میموندم"
لیز عقب کشید و موهاش و نوازش کرد.
"اوه پس نمیتونم مانعت بشم. باید بری"
بکهیون کیفش و از روی میز برداشت و به دستش داد. لیز قدردان لبخند زد.
![](https://img.wattpad.com/cover/334825306-288-k610951.jpg)
YOU ARE READING
ᥫ᭡Lawfully twisted
Fanfiction[تمام شده] "این فیکشن ترجمه شدهست" کسی که اون میخواد دوستپسر خواهرشه. این کار اشتباهه. خودشم اینو میدونه؛ ولی باعث نمیشه دست از خواستهش برداره. بکهیون آرزو میکرد که ای کاش کسی بود تا بهش هشدار بده که بعد از بدست آوردنش چقد اوضاع قراره پیچیده بشه...