28

987 142 65
                                    

• بکهیون

"اینجا خیلی بزرگه. اصلن دلم نمیخواد همچین جایی تنها زندگی کنم"

جونگین همونطور که به اطراف نگاه میکرد گفت. ادوارد وسایلشون و روی مبل نشیمن گذاشت و اتاق و ترک کرد.

"اون باید اینجا رو هتل یا همچین چیزی کنه و ازش پول در بیاره، مثلن یجایی برای توریستا"

کیونگسو که روی  پله‌ها ایستاده بود پیشنهاد داد.

"خودش بهم گفت وقتی که من میام، اینجا رو به کسی نمیده. کلی اتاق هست، میتونین هر کدوم و خواستین انتخاب کنین. من و بکهیون توی یه اتاق میمونیم. البته اگه موافق باشی"

چانیول رو به بکهیون گفت و پسر کوچیکتر چشماش و چرخوند.

"به چه دلیل کوفتی‌ای نباید موافق باشم و وقتی تو اینجایی برم توی یه اتاق دیگه و تنها بخوابم؟"

چانیول لبخند زد:

"درسته"

"دارم از گشنگی میمیرم. میریم بیرون یا همین‌جا یچیزی میپزیم؟ هر چی باشه من پایه‌ام"

ییشینگ بدنبال حرف سهون گفت:

"بیایین امروز و خونه بمونیم. من که خیلی خسته‌ام و فکر کنم پرواز زده شدم"

بکهیون با حرف ییشینگ موافق بود؛ اصلن حوصله‌ی بیرون رفتن نداشت. به چانیول نگاه کرد و پرسید:

"ما تازه رسیدیم. چطوره فعلن همینجا بمونیم؟"

"البته"

کیونگسو توی یخچال سرک کشید:

"یچیزایی اینجا هست؛ میتونم پاستا یا همچین چیزی برای شام درست کنم"

چانیول‌ مخالفت کرد:

"نه نمیخواد. یه خدمتکار هست که اینکارا رو انجام میده؛ لازم نیست هیچ کاری کنیم. اومدیم تعطیلات و انتظار دارم همتون فقط خوش بگذرونین و استراحت کنین. کار کردن تعطیل"

سهون خندید:

"خوشم اومد"

بکهیون پوکر نگاهش کرد:

"معلومه که خوشت میاد"

"باشه، فقط امیدوارم جونگین به این اوضاع عادت نکنه وگرنه وقتی برگردیم خونه به مشکل میخوریم. همین الانم خیلی گشاده"

کیونگسو جوری گفت که انگار جونگین اونجا نیست. لبای جونگین آویزون شد:

"بیخیال بیب؛ اینجوری نیست که اصلن کار خونه رو انجام ندم"

"دقیقن منظورم همینه. میرم دوش بگیرم"

جونگین به کیونگسو که داشت از جمع خارج میشد نگاه کرد:

"میدونی حموم کجاست؟"

"معلومه که نه"

کیونگسو جواب داد و از پله‌ها بالا رفت.

ᥫ᭡Lawfully twistedDonde viven las historias. Descúbrelo ahora