30

926 135 28
                                    

• چانیول

از وقتی وارد استودیو شده بودن حواسش به بکهیون بود که داشت از حسودی شعله‌ور میشد. چانیول قرار نبود همونجا بشینه و وانمود کنه که اون و ادی بهم نزدیک نیستن. اونا حتا قبلن با همدیگه لاس میزدن. لعنت، حتا با هم خوابیده بودن. یه شب توی مستی که مطمئنن نباید اتفاق میفتاد، ولی کاری بود که شده بود. با دیدن ریکشن بکهیون هیچوقت نمیخواست این موضوع رو بهش بگه مگه اینکه دنبال یک ماه قهر و تلخی باشه. اون و ادی با هم راحت بودن و می‌دونستن که نباید مرزشون و رد کنن. باید بکهیون و مطمئن میکرد که هیچ دلیلی برای اینکه احساس ناامنی کنه وجود نداره. لازم بود مدام بهش یادآوری کنه که چقدر براش اهمیت داره، چقدر دوستش داره، میخوادش و بهش نیاز داره. اینکه چشماش فقط بکهیون و میبینه و هیچ‌چیز دیگه براش مهم نیست. به همین دلیل بود که هنوز توی دستشویی بودن و با تنش همدیگه رو میبوسیدن.

بکهیون عقب کشید و نفس‌نفس زد:

"باید بریم"

چانیول لب پایینش و به دندون گرفتن و بعد ازینکه مکیدش رهاش کرد. محکم رونای بکهیون و فشرد:

"میدونی، فکر کنم بهت اعتیاد پیدا کردم"

"منم کم‌کم داشتم به همین نتیجه میرسیدم. نه اینکه چیز بدی باشه ولی اگه بخوای بیست‌وچهار ساعته بهم بچسبی جای نگرانی داره"

"نه اینکه اگه اینطور باشم خوشت نمیاد! البته اینجوری میفهمی که حسودی کردنت بی‌فایده ترین حسیه که میتونی دور و بر من داشته باشی"

"میدونم. میدونم. من فقط خیلی دوست دارم. قسم میخورم که تا بحال همچین حسی به کسی نداشتم؛ همه چیز خیلی جدید و غیر واقعی بنظر میاد. حسادت، عشق، نگرانی. قبلن هیچوقت این حسا رو تجربه نکردم و مقابله کردن یهویی با همشون خارج از توانمه"

بکهیون با سر پایین افتاده توضیح داد. چانیول لبخند زد، دستش و زیر چونه‌ش گذاشت و سرش و بالا آورد.

"هیچ ایرادی نداره که اینجوری باشی. ترسناکه؟ آره. ولی به هیچ‌وجه بد نیست. چون حس هر دومون یکیه"

بکهیون و توی بغلش کشید و پسر کوچیکتر نفسش و بیرون داد و چانیول و متقابلن بغل کرد.

در یهویی باز شد و قیافه‌ی ییشینگ ناراضی پیدا شد. با تاسف نگاهشون کرد و بینیش و با دست گرفت.

"واقعن نمیفهمم چرا باید با شکمای خالی منتظر دوتا آدم که نمیتونن دو دقیقه صبوری به خرج بدن و زبانوشون و توی حلق همدیگه، اونم توی یه دستشویی لعنتی فرو نبرن بمونیم"

بکهیون چشماش و چرخوند و از بغل چانیول بیرون رفت:

"فقط چند دقیقه طول کشید"

"منظورت بیست دقیقه‌‌ست دیگه؟"

"ریلکس. متاسفیم. بیایین بریم، باشه؟"

ᥫ᭡Lawfully twistedМесто, где живут истории. Откройте их для себя