• سوم شخص
"چانیول لطفن.... آه"
بکهیون نالید. اشکاش با آبی که از دوش حموم روی سرشون میریخت مخلوط میشدن. درحالیکه هنوز داشت از دومین ارگاسمش میلرزید به دیوار چسبونده شده بود و انگشتای چانیول بیوقفه داخلش عقب و جلو میشدن.
"این چیزی نبود که قبلتر صدام کردی بیبی بوی"
چانیول نفسش و روی گردنش رها کرد. به طرز دردناکی سخت شده بود و التش بین لپای باسن بکهیون قرار گرفته بود.
"فاک... ددی. این چیزیه که میخوای بشونی عوضی کینک.... اوه فاک!"
وقتی انگشتای چانیول به پروستاتش فشار وارد کردن و بعد دیوانهوار شروع به مالیدنش کردن، حرفش و قطع کرد و نالهی کشیدهای کرد.
دچار هذیون شد و چشماش به عقب چرخیدن."یادت نره اینجا کنترل دست کیه بک"
چانیول از دیوار جداش کرد و چرخوندش. حالا روبهروی اینه بود و میتونست خودش و ببینه. از دیدن اون تصویر نزدیک بود به کام برسه.
چشمای بکهیون از چیزی که میدید درشت شد. لخت بود، صورتش سرخ شده بود و اشکاش روی گونههاش جاری بودن. و البته که دوستپسرش پشتش قرار داشت. لعنتی خیلی درشت و هات بنظر میرسید.
"اوه خدایا. لطفن. لطفن.... اوه لطفن"
"لطفن چی بکهیون، هان؟ اگه بهم نگی نمیتونم متوجه بشم"
دست چانیول از نیپلش نیشگون گرفت و باعث شد بکهیون به گریه بیفته و باسنش داوطلبانه به عقب بره. اگه چانیول همین الان نمیکردش ممکن بود بمیره.
"من و... من و بکن. تو رو داخلم میخوام. همین الان. چیزی که لایقشم و بهم بده"
"اوه. چیزی که لایقشی؟"
چانیول پوزخند زد و از توی آینه بهش نگاه کرد. یه دستش روی کمر بکهیون بود و دست دیگهش التش و میمالید.
"ولی هنوز مسئلهی لیکس تموم نشده. بهم بگو، اینکار و کردی تا من بهت افتخار کنم و بخاطر اینکه پسر خوبی هستی ازت تعریف کنم؟"
بکهیون تند تند سرش و تکون داد. روناش و بهم چسبوند تا حساسیتش و کم کنه ولی چانیول با ساق پاش دوباره اونا رو از هم فاصله داد.
"کلمات بکهیون"
"اره. میخواستم برات پسر خوبی باشم. میخواستم بهم افتخار کنی... من... دوست دارم وقتایی رو که بهم افتخار میکنی"
گونههاش سرخش شدن و نگاهش و دزدید.
"پس میبینم که کینک تحسین داری. جالبه. شرط میبندم ازینکه صدات کنم پسر خوب من حسابی لذت میبری، اره؟"
دست چانیول آلت بکهیون و رها کرد و اینبار به سمت عضو خودش رفت و درحالیکه مقابل ورودی بکهیون قرار میگرفت آمادهش کرد.
VOCÊ ESTÁ LENDO
ᥫ᭡Lawfully twisted
Fanfic[تمام شده] "این فیکشن ترجمه شدهست" کسی که اون میخواد دوستپسر خواهرشه. این کار اشتباهه. خودشم اینو میدونه؛ ولی باعث نمیشه دست از خواستهش برداره. بکهیون آرزو میکرد که ای کاش کسی بود تا بهش هشدار بده که بعد از بدست آوردنش چقد اوضاع قراره پیچیده بشه...