هشدار + ۱۸ سال
هری الیزابت رو وسط تخت خواب پهن کرد و پیراهن خودش رو در آورد . بعد با بازوی راستش گردن الیزابت رو بالا آورد و لباش رو روی لبای اون گذاشت. الیزابت دست راستش رو دور گردن هری گذاشت و انگشتاش رو لای موهای هری کشید. هری لب هاش رو آروم پایین تر برد و پوست الیزابت رو با بوسه های ریز می مکید. روی چونه ی لرزان دختر رد بوسه های طولانی و خیس گذاشت و سرش رو داخل گردنش الیزابت برد. آروم و با حرارت با لب هاش بالای ترقوه الیزابت رو مکید و با نفس های داغش پوست سرد دختر رو گرم و داغتر کرد. الیزابت تازه متوجه شد که هری قبل از اینکه بفهمه زیپ پشت لباس عروسیش رو باز کرده و داره شونه هاش رو پایین می کشه. الیزابت توی دلش خالی شد و دست و پاش رو گم کرد. یعنی واقعا داره اتفاق می افته؟ اون و هری هر روز هم رو می بوسیدن اما تا حالا لباسشون رو در نیاورده بودن. حرارت به گونه های سرخش دوید و احساس آسیب پذیری ذهنش رو پر کرد. کف دستش رو روی سینه ی لخت پسر گذاشت .
_"هری"
هری در یک لحظه کرست الیزابت رو هم در آورده و به کنار پرتاب کرد. دختر دستش رو سریع روی نوک سینه هاش گذاشت و عقب تر رفت. هری سرش رو با تعجب بالا آورد.
_" چیکار میکنی؟!"
_" آممم ... "
الیزابت در حالی که با با بازوش جلوی سینه های بزرگش رو گرفته بود روی تخت خواب روبروی هری نشست.
_" من یکم می ترسم!"
_" ترس از چی؟"
_" آمممم ... همین دیگه ... همین کار ... میشه یکم بهم آسون بگیری؟ و ... یکم آهسته ... کار رو انجام بدی؟"
هری کمی سکوت کرد.
_" سعی خودم رو میکنم."
دست الیزابت رو گرفت و روی لباش گذاشت.
_" میخوای ادامه بدیم؟!"
الیزابت موهاش رو پشت گوشش گذاشت.
_" آره."
هری دست الیزابت رو پایین و پایین تر روی شکمش کشید و بالای شلوارش نگه داشت.
_" میخوای ببینیش؟!"
الیزابت کمی مکث کرد و سری تکون داد. دست رو روی پارچه پایین تر برد و جسم سفتی و بزرگی حس کرد . بدنش رو جلوتر کشید و روی زانوش نشست. شلوار و شورت هری رو در دستش گرفت و آروم پایین کشید . همیشه خیلی کنجکاو بود که مال هری رو ببینه اما ازش خجالت می کشید. کمی مکث کرد بعد با دو دست دو طرف شلوار رو گرفته و ناگهان کشید پایین. دیک هری با تمام جزئیات ناگهان بیرون افتاد.
_"وای!"
هری خندید.
_" چه تصوری داشتی؟!"
_" هیچی!"
الیزابت ماتش برده بود و نمیدونست چیکار کنه.
_" میخوای ادامه بدیم؟!"
YOU ARE READING
Loveland (COMPLETED)
Fanfictionزمانی که والدین پرنسس الیزابت در جنگ کشته میشن ، اونو به عنوان غنیمت می برن پیش پادشاه (فن فیکشن هری استایلز)