نبرد با هری

3K 285 123
                                    

صابون رو خیلی سفت به پوست صورت و بازوهام کشیدم ، بوی بابونه و چربی حیوانی میداد و باعث میشد پوستم قرمز و دردناک بشه اما به هر حال چاره ای نبود . چون همه ماده های شوینده گیاهی توی حمام خدمتکار ها تموم شده و فقط صابون برامون مونده .

دیشب ندیدم که هری برگرده ، اهمیتی نداشت چون من حرفی نداشتم که باهاش بزنم . البته راستش خیلی حرف ها داشتم که بجای گفتن باید میزدم توی صورتش . اما فکر میکنم اگه توی دلم نگهشون دارم خیلی بهتر از اینه که از احساساتم حرف بزنم تا بهانه به دست اون پادشاه قلب سنگی بدم که بعدا به ریشخندشون بگیره.

اصلا بهتره وانمود کنم که هیچ اهمیتی به حرف های اون نمیدم و واقعا هم اینکارو نکنم . اولین قدم هم اینه که بجای اینکه کاری که اون دستور میده انجام بدم ، تصمیمی بگیرم که به نظر خودم درست میاد. حتی اگه هری خوشش نیاد برام اهمیتی نداره . یک پرنسس رو نمیشه در نقش یک خدمتکار محبوس کرد . نمیشه به شیر زندگی گوسفند وار آموخت.

دیشب روی همون صندلی میز کارش چمباتمه زدم و به خواب فرو رفتم . اما اواخر شب بود که احساس کردم که یک ملحفه نرم روی شونه هام انداخته شد و من رو متوجه برگشتن هری به اتاقش کرد . یک لحظه خون به صورتم دوید ، نه از روی خجالت بلکه از روی خشم . اون به همه وانمود میکنه که نسبت به من بی اهمیته ولی اعمالش چیز متفاوتی رو نشون میده . یک تکون به خودم دادم تا بلند بشم و برم کنار تختش و ملحفه رو با خشونت پرت کنم توی صورت بی نقصش . بوجود اومدن تصور این انتقام شیرین لبخند به روی لبم آورد . ولی تنها مشکلی که برای به حقیقت پیوستن این رویا مانع ایجاد میکنه مودب بودن و مهربون بودن منه . نمیتونم اینقدر گستاخ باشم . البته شاید بعدها دیگه نتونم خودم رو نگه دارم چون هری هر روز بیشتر صبر من رو به چالش میکشه. این که کی کنترل خودم رو از دست میدم و قبرم رو با دستای خودم میکنم.

دو ساعت پیش که زودتر از هری بیدار شدم بدون اینکه منتظر بیدار شدنش بشم به آشپزخونه قصر رفتم و صبحانه رو براش آماده کردم . البته بیشترش کار ماریا بود . یکم طول میکشه تا خوب یاد بگیرم چطور تنهایی انجامش بدم . نه فقط برای هری بلکه برای اینکه آشپزی رو یاد بگیرم.

صبحانه رو رو میز ماهون اتاق هری گذاشتم در حالی که خودش هنوز بیدار نشده بود . بنابراین منم لباس های تمیزم رو برداشتم تا به حمام خدمتکارها برم . من مثل قبل یک مهمان تو کاخ وینتر نیستم و نمیتونم مثل قبلا اونجا برم .

سرم رو کج کردم و به کمرم قوس دادم . موهای بلندم که از خیسی سنگین شده بود رو یک طرف جمع کردم تا آویزون بشه . حوله رو دورش پیچیدم و مالششون دادم تا وقتیکه مرطوب و نیمه خشک باقی موندن . بعد تمام بدنم رو با حوله خشک کردم . خدمتکارا همه از سه حوله استفاده میکنن ولی من برای خودم یک حوله مخصوص برداشتم نمیخوام وسایل نظافتمو با دیگران شریک بشم .

Loveland (COMPLETED)Where stories live. Discover now