invisible _ 5 seconds of summer
نصف شب بود و در میان امواج های عمیق رویا که بر روی پلک هام سایه انداخته بودند صدای هری رو شنیدم.
_" الیزابت؟ عزیزم؟ میخوام باهات حرف بزنم. "
و بعد صدای دو تقه کوتاه به در .
_"خیلی مهمه. "
پلک هام رو باز کردم و سقف سفید و آشنای اتاقم رو دیدم. شنیدن صداش لذتبخشه اما نمی تونم ببینمش . نمیدونم چرا اما حس خوبی ندارم که الان ببینمش چون واقعا حرفی ندارم که بهش بزنم . همه ی چیزی که تو نگاهم هست نا امیدیه . که نمیخوام هری اینو ببینه.
_"واقعا نمیخوای جوابم رو بدی؟ "
انگشتم رو لای دندونام فشار دادم و اشک از گوشه چشمام روی بالشم سر خورد.
_" میدونم که این موقعیت افتضاحیه که توش قرار داریم ، ولی نباید هم رو تنها بزاریم . تو .. من ... تو ... هممم... "
هری نفس عمیقی کشید و صدای کشیده شدن لباسش به در چوبی اتاقم رو شنیدم ، انگار که نشسته باشه روی زمین و به در تکیه داده باشه.
برای مدت طولانی حرفی نزد ، فقط صدای نفس های گرمش رو میشنیدم.
_"الیزابت این سخت ترین و بدترین تصمیمیه که تو عمرم دارم میگیرم ."
میدونم هری . تصمیم بین احساس و مسئولیت خیلی سخته . همون کاری که من موقع ترک اسپرینگ انجام دادم .
_" خیلی سخته. "
هری آهی کشید و ساکت موند . کاش میتونستم صداش رو ببوسم و در بغل بگیرم .
_"این مسئولیت از قرن ها پیش روی دوش من گذاشته شده و حالا ، وقتشه که نشون بدم شونه های من تحمل وزن این وظیفه رو داره. و تو اینو میدونی که ... چقدر برام مهمه ... شاید بیشتر از همه . "
آره هری . مهم ترین کار تو دنیا به عهده ی کسیه که زندگی مردم دستشه ، یعنی تو. من قضاوتت نمیکنم.
_"ولی من به تازگی متوجه شدم که مسئولیت مهم دیگه ای هم به عهده ام است و اون محافظت از تو و دوست داشتن توئه. "
قلبم پر کشید.
_"الیزابت ، ازت خواهش میکنم در رو باز کنی ! "
با قدم های لرزان خودمو رو کشوندم سمت در و دستگیره رو فشردم ، هری درست اون پشته و من باید ببینمش!
نه نه !
تحمل کن دختر!
تو نباید در رو باز کنی!
اگه اینکارو کنی و هری اشک رو تو چشمات ببینه اونوقت هیچوقت خودشو نمی بخشه که نتونسته وظیفه ش در مقابل مردمش رو عملی کنه...
صدای هق هقش به قلبم خنجر کشید.
دستم رو روی دهانم فشردم و پلک هام رو بهم فشار دادم تا صدای گریه ام به گوشش نرسه ...
YOU ARE READING
Loveland (COMPLETED)
Fanfictionزمانی که والدین پرنسس الیزابت در جنگ کشته میشن ، اونو به عنوان غنیمت می برن پیش پادشاه (فن فیکشن هری استایلز)