کنار راه پله نشسته بودم که دیدم طبیب داره میاد به طرف اتاق هری . دویدم به سمتش و آستین بلندش رو کشیدم .
_" خواهش میکنم بزارید باهاتون بیام ، الان سه روزه که نمیزارن هری رو ببینم ! خواهش میکنم ! "
طبیب بهم چپ چپ نگاه کرد و آستینش رو با ظرافت از دستم کشید بیرون. بعد به راهش ادامه داد و منم دنبالش رفتم.
سم وقتی طبیب رو دید کنار رفت و در رو باز کرد .
_" این بانو هم قراره با من بیان داخل . "
طبیب به سم گفت و به اتاق هری وارد شد. من سریع دویدم به سمت تخت هری و دستشو گرفتم .
رنگ پوستش سفید و نرمال بود اما انگار زیر گونه هاش خون جریان نداشت و هنوز رگ های دستش رو زیر پوست می تونستم حس کنم .
_" به من گفتن که هیچ تغییری نکرده اما من می تونم حس کنم که حالش داره بهتر میشه . "
با امیدواری به طبیب گفتم و اون نگاهی به من انداخت و داخل دهان هری رو بررسی کرد .
_" خوب ، دهانش به خاطر دارویی که از خارج اومده خشک شده ، نمیدونم این نشونه خوبیه یا بد . چون تابحال چنین گیاهی ندیده بودم . فعلا فقط می تونم براش مایعات آب سیب تجویز کنم . چون ممکنه نوشیدنی های دیگه برای حالش مناسب نباشه . "
سرم رو به نشونه تائید تکون دادم .
_" همین کارو بکنید . "
.
.
.
.
.
.
.
یک هفته بعد ...
در حالی که طول تالار قصر رو در طی پنجاه قدم طی می کردم و دوباره دور میزدم ، نایل اومد سر راهمو گرفت.
_" بشین سوییتی! باشه؟ "
با چشمای آبی براقش ملتمسانه به سمت میز های ناهار خوری که زین ، لیام و اد هم اونجا نشسته بودن اشاره کرد .
دستشو از روی شونه ام برداشتم .
_" من نمیدونم شما چطور می تونید خیلی راحت اونجا بشینید و هیچکاری نکنید . هری الان یه هفتست تو اون اتاق لعنتیه و من نمیدونم چی داره به سرش میاد. "
لیام در حالی که از روی صندلیش بلند می شد و به سمتم می اومد بهم گفت :
_"ببین الیزابت . برای هری هنوز هیچ اتفاق خاصی نیفتاده. فقط امیدواریم ایندفعه که بهوش اومد بتونه بیشتر بیدار بمونه و خودشو نگهداره . همه چی ... ببین همه چی به خودش بستگی داره .
که در برابر سم مقاومت کنه و بزاره بدنش درمان بشه . "
زین یه گیلاس شراب برداشت و به سمتم اومد.
YOU ARE READING
Loveland (COMPLETED)
Fanfictionزمانی که والدین پرنسس الیزابت در جنگ کشته میشن ، اونو به عنوان غنیمت می برن پیش پادشاه (فن فیکشن هری استایلز)