بند لباس سنگینمو باز کردم و درش آوردم و گذاشتم موهای بلند خرماییم روی شونه های لختم بریزه. وقتی لباس لطیف ابریشمی خوابمو پوشیدم از سر لذت آهی از دهانم خارج شد .
خودمو تو آیینه برانداز کردم . برس طلاییم رو برداشتم و یکم موهامو شونه کردم . دستامو بردم تو کاسه آب و به صورتم کشیدم و با حوله کوچیک سبز خودمو خشک کردم .
خیلی خسته بودم ، هم ذهنی هم جسمی ، سریع توی تختخوابم دراز کشیدم و لحاف سنگینمو کشیدم روی خودم.
وفتی شام تموم شد پدرم از مشاوران و وزیراش خواست تا برن تو اتاقش و باهاشون صحبت کنه . اون میخواد خانوادش رو از مسایل کشورداری دور نگه داره ولی نمیدونه که تنها دخترش از خودش بیشتر خبر داره .
کشور وینتر یک کشور وسیع و با یک ارتش قویه کشورشون کشاورزی و دامداری جالبی نداره اونا بیشتر تو جنگ و خونریزی قوین برای همین از کشورهای کوچیک ثروتمندی مثل کشور ما خوراک و سکه می گیرن. ما هم مجبوریم قبول کنیم وگرنه بهمون حمله می کنن و ما رو می کشن . وینتر قرن هاست که داره این کارو می کنه و دیوید پادشاه فقیدش هم یک آدم ظالم و سودجو بود . ولی اون فقط یک پسر داره "هری"
اون جوونه و مرموز هیچ کس نمیدونه وقتی که پادشاه بشه قراره په رویه ای رو در پیش بگیره ، اما من فکر می کنم اونم مثل باباش ظالم باشه و مثل قبل از ما باج بگیره...
وقتی پرتوهای نور از پرده های اتاق خوابم عبور کرد و چشمام رو آزار داد از خواب بیدار شدم. چشمام پف کرده بود . خدمتکار رو صدا زدم و بهش گفتم برام وان رو پر از آب کنه تا حموم کنم . و اون فاصله هم موهام رو شونه زدم و لباسام رو در آوردم.
وقتی از حموم برگشتم صبحانه آماده روی تختم بود . شیر و عسل و مربا و تست . چند لقمه خوردم و میدونم بعدش میخوام به کجا برم.
حدود یک هفته از زمانی که خبر مرگ پادشاه دیوید رسیده بود گذشته و من میدونم جلسه هایی که پدر وقت و بی وقت با وزراش میزاره در این رابطس ، خیلی دوست دارم بدونم که دارن تو اون اتاقای دربسته چی با هم رد و بدل می کنن اما متاسفانه نگهبانا نمیزارن کسی از این داستان بویی ببره .
وقتی به سرسرای مهمانی رسیدم شی بزرگ مورد علاقه ام که در گوشه گذاشته شده بود دیدم ، با دستم کلید های سیاه و سفیدش رو نوازش کردم و نفس عمیقی کشیدم
من انگشتان ظریف و بلندی دارم برای همین براحتی میتونم با پیانو یک قطعه ی زیبا رو براحتی بنوازم . من در یادگیری استعداد خوبی دارم ، چون بهش علاقه دارم. به یادگیری همه چیز . مثلا میتونم بگم من زبان کشور وینتر و فال رو یاد دارم و ادبیات و زبان کشور خودمون رو هم واقعا بهش مسلطم
دریاچه قو (اثر چایکوفسکی) آهنگ مورد علاقه منه میخوام تا آخر عمرم فقط اون رو بنوازم و فقط به اون گوش کنم.
YOU ARE READING
Loveland (COMPLETED)
Fanfictionزمانی که والدین پرنسس الیزابت در جنگ کشته میشن ، اونو به عنوان غنیمت می برن پیش پادشاه (فن فیکشن هری استایلز)