_" خانم ها و آقایان محترم ، مراسم از سه ساعت دیگه رسما آغاز میشه . اگر نیاز به چیزی داشتید به خدمتکارا بگید . سرو نوشیدنی همین الان شروع میشه ، من که شراب ردلاین رو خیلی دوست دارم ، شما چطور؟ "
لیام خوش آمد گویی رو با یک صدای بم و خواب آلوده به پایان رسوند ، اون و زین تو چند روز قبل از عروسی همراه هری از کاخ خارج شده بودند ، البته هری با وجود اینکه زمان زیادی به شروع عروسی باقی نمونده بود هنوز برنگشته بود .
بعد از اونشب که هری پشت در اتاقم اومد و تابلوی نقاشیش رو برام به جا گذاشت دیگه از اتاقم نیومدم بیرون ، اونم نیومد که بهم سر بزنه .
به هر حال ... فکر میکردم اصلا نمیتونم با وجود این مسئله ، دیگه هری رو ببینم و مثل همیشه با هم حرف بزنیم ، میخواستم همیشه چهره اش رو شاد و خندون با چال های ناز و پرستیدنی روی گونه هاش بیاد بیارم ، و خاطرات شیرینمون وقتی که با هم شوخی می کردیم.من اون خاطرات مثل گوی های شیشه ای زیبا توی طبقات ذهنم نگه داری میکنم و هر موقع که دلم برای اون تنگ بشه ، یکی رو بر میدارم و کنار پنجره بهش خیره میشم .
اشعه نور آفتاب درخشش الماس رو به گوی میده و این درخشش مثل ماه در شب به ذهن غم آلوده و تاریکم روشنایی و نور هدیه میده.
تصویر هری توی بیشتر این گوی ها امید بخش و آرامش دهندست .
وقتی که خسته به نظر میرسه و بین دو ابروش رو فشار میده .
وقتی که نگرانه و با اخم به گوشه ای خیره میشه در حالی که انگشتای به هم گره کردشو جلوی صورتش نگه داشته .
وقتی که میدونه امنیت نداریم و سرم رو به سینه اش فشار میده و نمیدونه چه اتفاقی قراره بیفته ولی میخواد مثل یک کوه پشت سرم استوار به نظر بیاد.
وقتی که به این فکر میکنیم که میدونیم رابطمون آینده ای نداره و بزودی به یک طریقی از هم جدا میشیم و برای مدت های زیادی با صورت های خالی به هم خیره میمونیم.اما هری هیچوقت نمیتونه تظاهر به شادی کنه . وقتی که ناراحته ، میدونم که ناراحته ، وقتی راضی نیست چشم هاش ناراحتن ، لب هاش ناراحتن ، موهاش و دستاش . تمام وجودش ناراحت بودنو فریاد میزنه. ساکت موندن هاش ، خیره شدن هاش ، نفس های عمیق و بی صداش ...
بیشتر اوقات دلیلش رو نمیدونم ، هری پنهان نگهش میداره ، فکر میکنه این درست تره که همه اون افکار روی توی ذهنش نگه داره ، با اینکه همیشه بهش گفتم که باهام در میون بذاره ولی اون نمیتونه تغییرش بده ، چون این جزو اخلاقشه و نه رفتارش .
ولی حتی این تصاویر هم بهم آرامش میدن ، هری با هر شکلی بهم آرامش میده ، مثل مهی از ابرهای آسمون دورم رو فرا میگیره و تمام نقاط کور ذهنم رو هم پر میکنه .
هری جاییه که زمان نمیتونه مثل گردباد ازش رد بشه و چیزی رو تغییر بده ، همه چیز همیشه درخشان و دوست داشتنی باقی میمونه ، غباری روی گوی خاطراتش نمیشینه و روی تصاویر زیباش خش نمیندازه ...
«توی ذهنم»
YOU ARE READING
Loveland (COMPLETED)
Fanfictionزمانی که والدین پرنسس الیزابت در جنگ کشته میشن ، اونو به عنوان غنیمت می برن پیش پادشاه (فن فیکشن هری استایلز)