داستان از دید نایل:
اسبارو سپردم به مهتر تا تمیزشون کنه. تازه مقامات کشورهای دیگه رو بدرقه کردم و انقدر خستم که فکر کنم یک گاو گنده رو میتوم بخورم. یک گاو خیلی خوشمزه و مر از گوشت! ممممم.نگهبانا بهم تعظیم کردن و من وارد سرسرا شدم. صدای جیغ جیغ خانم پیبادی گوسم رو کر کرد!
_"تو میخوای تو آشپزخونه واسه خودت آشپزززززی کنی؟ امکان نداره بهت اجااااازه بدم دختره ی ...."
خدمتکارای فضول همه تو راه پله ی آشپزخونه ایستاده بودن تا ببینن چه خبره.
_"بجای اینکه برید به کارای قصر برسید اینجا گوش وایسادید! اگه تا چند لحظه ی دیگه خلوت نکنید اینجا رو به فاکتون میدم!"
با فریاد بهشون گفتم تا توجهشون جلب بشه. جیغ کشیدن و فرار کردن! هه!سرم رو خم کردم و رفتم پایین ، صدای ضعیف دختری رو شنیدم.
_"من تقاضای زیادی ندارم فقط میخوام غذای خودم رو خودم درست کنم! مگه چی میشه!"_"نه تو میخوای آلوچه هایی که اعلی حضرت هری خیلی دوست دارن جمع کنی و برای خودت غذا بپزی؟ اگه اجازه بدم پادشاه تنبیهم میکنه بخاطر توی شکمو. با همون غذاهایی که برات میارن خودتو سیر کن و من رو تو دردسر ننداز"
سرم رو آوردم بالا و الیزابت رو دیدم که دستاشو جلوی شکمش قفل کرده و با ترس به خانم پیبادی نگاه می کنه که یه دستش به کمرشه و انگشت اشاره دست دیگشو جلوی صورت الیزابت تکون میده.
_"چه خبره اینجا؟"
با تعجب پرسیدم . هر چند روز یکبار پیش میاد که پیبادی خدمتکارارو دعوا کنه ولی بالاخره یکی باید بهشون فیصله بده._"این دختره میخواد آلوچه ها که اعلی حضرت دوست دارنو گلچین کنه تا خودش بخوره!"
پیبادی سعی کرد لب و لوچه شو آویزون کنه تا الیزابتو مسخره کنه و اداشو در بیاره_"باور کنید یکماهی که اومدم به این قصر یکبارم غذای درست حسابی نخوردم . هر موقع میخورم بالا میارم. سوپتون بوی گند میده و نان هم قابل خوردن نیست. تا حالا خودمو با میوه سیر نگه داشتم تو اسپرینگ که بودم غذای مورد علاقم خورشت آلوچه بود و خیلی دوستش دارم . نمیخواد شما زحمت بکشید وبرای من درستش کنید خودم میتونم این کارو یکنم."
الیزابت با یک حالت دفاعی و بچگونه گفت.لپاش قرمز شده بود . دلم براش سوخت. درکش میکنم . خانم پیبادی همونقدر آشپزی بلده که اسب سفید قهوه ای من._"پیبادی. بهش اجازه بده "
خانم پیبادی انگار عجیب ترین حرف دنیا رو از زبون من شنیده چشماش کاسه خون شده بود و صورت گوشیش سفید و گلبهی بود._"قربان؟!!!"
_"اگه والامقام سوالی پرسید یا خواست تنبیهت کنه بگو نایل دستور داد اینکارو بکنم. من بهشون توضیح میدم و راضیش میکنم."
YOU ARE READING
Loveland (COMPLETED)
Fanfictionزمانی که والدین پرنسس الیزابت در جنگ کشته میشن ، اونو به عنوان غنیمت می برن پیش پادشاه (فن فیکشن هری استایلز)