_"هری ، میدونم ک داری گوش میدی ، اونجا روی صندلی محبوبت نشستی و داری ی کاری میکنی. از دو حالت خارج نیست . یا داری شمشیرت با دستمال صیغل میدی یا داری طومار میخونی و با انگشتات وسط ابروات رو ماساژ میدی . ولی مطمئنم حواست رو نمیتونی ب هیچ کدوم بدی چون دارم باهات حرف میزنم. و دلم میخواد همشون رو بشنوی . من یه دختر سادم . البته فقط توی ابراز احساس و گرنه تعداد کتابهایی که خوندم از تعداد موهای سرم تجاوز میکنه . هیچوقت فکر نمی کردم یه روز برسه که مجبور بشم خودم واسه زندگیم تصمیم بگیرم. مخصوصا انتخاب همسر . من حتی حق انتخاب اینکه دسر بعد از شام رو چی بخورم رو نداشتم . من نمیدونم تو خونواده ات با چه قوانینی بزرگ شدی چقدر بهت حق انتخاب میدادن یا حق اظهار نظر . خونواده من که اینجوری بودن ، کاملا خودمختار و مطمئن . هری باور کن با اینکه ما هر دو آدم هستیم و میتونیم به زبان هم صحبت کنیم ولی خیلی با هم تفاوت داریم . فرهنگمون ، رفتارمون ، تربیتمون ، افکارمون کاملا با هم فرق دارند و نمیشه نادیده شون گرفت . آسمون اسپرینگ و وینتر با هم یکی نیست ."
جای دستم رو روی زانوهام عوض کردم و گوشم رو چسبوندم به در اتاقش. هیچ صدایی نمی اومد . هیچ صدایی جز صدای گرم قلبش نمی اومد.
"من هیچوقت نخواستم قلبت رو بشکنم یا منظورم این باشه که تو ارزش انتخاب من رو نداری . من فقط ازت خواستم بهم فرصت فکر کردن بدی ، چون مسئله خیلی مهمیه. من فقط خیلی گیج شده بودم و یکه خورده بودم چون درسته چند ساعت قبلش هم ... بهرحال من پادشاه نیستم که بارها حق انتخاب همسر داشته باشم و کسی حق اعتراض نداشته باشه . من یک زنم و فقط یکبار حق انتخاب دارم . تو هم باید همونقدر که من درکت میکنم من رو درک کنی . یعنی درست به همون اندازه وقتی که من به برق چشمات نگاه میکنم و میدونم چقدر توشون ستاره داری..."
صدای پای دو نفر که داشتن از پله های چوبی به راهرو اتاق هری می اومدن شنیده شد . حرفم رو فرو خوردم و بدون اینکه کاری کنم همونجا به نرده تکیه دادم.
_"هاه! تو دیگه اینجا چیکار میکنی؟"
کندال در حالی که با پوزخند شق و رق از ته راهرو به سمتم می اومد بهم گفت . منم خندیدم و خدمتکارش بهم چشم غره رفت.
_" من دارم از هری محافظت میکنم."
_" تو؟!! پس اون گندهه چلاق بود که تو جاش محافظت بدی؟"
_" سم اینجا بود اما وقتی دید که چقدر مصمم هستم و با سوابقی که داشتم قانع شد که من بهتر از اون میتونم مراقب هری باشم . موقتا البته."
_"با اینکه ازش خوشم نمی اومد ولی ترجیح میدم وقتی برگشتم تورو اینجا نبینم ."
کندال دستش رو به سمت دستگیره اتاق هری برد که بازش کنه که جلوش رو گرفتم. با پوزخند نگاهم کرد و دستش رو عقب کشید.
YOU ARE READING
Loveland (COMPLETED)
Fanfictionزمانی که والدین پرنسس الیزابت در جنگ کشته میشن ، اونو به عنوان غنیمت می برن پیش پادشاه (فن فیکشن هری استایلز)